
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

فاطمه فرامرزی
دغدغهاش در یک جمله خلاصه میشود: «درس خواندن». با آنکه خود استاد است، میگوید: «وقت زیادی ندارم، درس دارم، باید به درسم برسم.» او با گذشت 90 بهار از زندگی پربارش، همچنان تنها دلبستگیاش را مطالعه و پژوهش معرفی میکند. او میراثدار سیره استادان برجستهای است که در طول دوران تحصیل در دانشگاه از حضورشان بهرهمند شده است و با این منش و رفتار استاد، توصیف نابجایی نخواهد بود اگر بگوییم: «او دِین خود را به بزرگان این سرزمین ادا کرده است». ارائه مجموعه 10 جلدی توصیفی تحلیلی از فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی ایران و شماری از آثار تصحیح شده توسط او گواهی بر این مدعا است.گروه اندیشه «ایران» با هدف کند وکار در سالهای دانشجویی استاد انوار، گفتوگویی متفاوت را با وی ترتیب داده است که حاصل این نشست صمیمانه با استاد پیش روی شما است.
استاد انوار! میخواهیم دیباچه این گفتوگو را از سالهایی آغاز کنیم که وارد دانشگاه شدید. باید قریب به هفت دهه از آن دوران گذشته باشد، دقیقاً چه سالی و در چه رشتهای وارد دانشگاه شدید؟
دقیقاً 73 سال قبل، در سال 1321 وارد دانشگاه شدم. سال ششم دبیرستان بودم که همزمان در سال اول رشته حقوق نیز درس میخواندم. دوست دارم در همین مجال نسبت به این موضوع اشارهای داشته باشم که سال ششم دبیرستان آن سالها، بیشبهه، با مافوق لیسانس این روزگار مطابقت میکرد. رفتن به کلاسها اختیاری بود و حضور و غیابی در کار نبود.
در هر صورت من پنجم خرداد ماه بود که پنجم متوسطه را گرفتم و تابستان ششم ادبی را امتحان دادم و قبول شدم و مدرسه حقوق را از این طریق ادامه دادم.
مدرسه حقوق در آن سالها چه حال و هوایی داشت و آیا ورود به آن سخت بود؟
در مورد ورودم به مدرسه حقوق باید بگویم که در ایران آن زمان تنها یک مدرسه حقوق وجود داشت و فقط چهل دانشجو میگرفت. این دانشگاه یگانه دانشگاه ایران بود که کنکور داشت و کنکور آن هم سه زبانه بود؛ یعنی به زبانهای فارسی، انگلیسی یا فرانسوی و عربی آزمون میدادیم و دانشجویان باید این سه زبان را میدانستند تا بتوانند به سؤالات پاسخ دهند. به خاطر دارم که در امتحان ورودی دانشگاه به این سه زبان به ما دیکته میگفتند و بعد هم باید این دیکته را به سه زبان یاد شده برمیگرداندیم و به قول معروف انشا مینوشتیم.
آن زمان در دانشگاه ما، فقط دانشجویان پسر حضور داشتند و اصلاً دانشجوی دختر پذیرش نمیکردند. این دانشگاه از استادان ممتاز بسیاری بهره میبرد که من نیز از محضرشان بسیار استفاده کردم. فضای حاکم در این دانشگاه به گونهای بود که نگرش ما را نسبت به تحصیل به درستی شکل داد.
نوع نگرش دانشجویان آن زمان نسبت به درس و دانشگاه چگونه بود؟ چقدر در آن دوره «گرفتن مدرک» دانشجویان را ترغیب به دانشگاه رفتن میکرد؟
دانشجویان آن زمان نه از ترس استاد بود که سر کلاس حاضر میشدند و نه از ترس نمره و مدرک بود که درس میخواندند؛ بلکه حقیقتاً میخواستند، بیاموزند. هدف دانشجویان زمان ما به واقع این نبود که صرفاً مطلبی را که استاد گفته حفظ کنند تا بتوانند از او نمرهای بگیرند و نهایتاً به مدرکی برسند.
به همین دلیل هم بود که فارغالتحصیلان دانشگاه ما و اغلب کسانی که دانشآموخته این نظام آموزشی بودند و چنین نگاهی به درس و دانشگاه داشتند بلافاصله جذب وزارت دادگستری و در آنجا مشغول به کار میشدند. طبق قول اکثر معمرین عدلیه(دادگستری) دانشجویان آن زمان از بهترین قضات بودند و کسانی هم که وکیل شدند از بهترین وکلای دادگستری به شمار میرفتند.
به رشته حقوق و کار قضاوت و وکالت علاقه داشتید یا به خاطر اینکه در آن دوره این شغلها اسم و رسمی داشت و احتمالاً پردرآمد بود و از پایگاه اجتماعی خوبی برخوردار بود، این رشته را انتخاب کردید؟
واقعیت این است که رفتن به مدرسه حقوق را به صرف دانشگاه رفتن انتخاب کردم. پس از قبول شدن در کنکور، پدرم با ادامه تحصیل من در این رشته مخالفت کرد.
این جمله او را بخوبی به خاطر میآورم که در اعتراض به قبول شدنم در دانشگاه حقوق میگفت: «انسان امور اعتباری را جایگزین امور عقلی نمیکند، تا امر عقلی هست به امر اعتباری نباید پرداخت. لذا به جای اینکه بیایی فلسفه یا ریاضی بخوانی چرا به مدرسه حقوق میروی که بیشتر مباحثش امور اعتباری است؟»
بنابراین به امر پدرم به دانشکده ریاضی نقل مکان کردم که در آن زمان دانشکده نبود بلکه «دانشسرای عالی» بود. من در آن دوران، از محضر بهترین ریاضیدانان ایران نظیر دکتر هشترودی بهره بردم. استادانی که تازه از پاریس برگشته بودند و همگی «دکترِ دولتی» در رشته ریاضی بودند.
تحصیل در «دانشگاه» چه فرقی با «دانشسرای عالی» داشت؟
تحصیلات تکمیلی در آن زمان به این ترتیب بود که دانشجویان یا به دانشگاه میرفتند یا به دانشسرا. فرق میان این دو محیط آن بود که «دانشگاه» دارای سه دانشکده حقوق، فنی و مضافات پزشکی بود اما «دانشسرا» اختصاص به تربیت معلم داشت و شامل بخشهای ریاضی، شیمی، فیزیک و بعدها تاریخ طبیعی میشد. این تقسیمبندیها طبق تصمیمی بود که برای تشکیل این دانشکدهها از قبل گرفته بودند تا افراد مورد حاجت مملکت را تربیت کنند. تا جایی که به خاطر میآورم در دانشکده حقوق سه گرایش وجود داشت و در سال سوم افراد یکی از این سه گرایش را ادامه میدادند که شامل گرایشهای قضایی، اقتصادی یا سیاسی میشد. در دانشکده فنی نیز دروس فنی ارائه میشد و فارغالتحصیلان آن در رشتههای ساختمان، مهندسی برق و مکانیک وارد بازار کار میشدند.
اما نگاهی به عملکرد دانشگاههای آن زمان داشته باشیم، آیا در آن سالها دانشگاه استقلال در عملکرد و تصمیمگیری در امور خود را داشت؟ دانشگاه چه نسبتی با سیاست و کانونهای قدرت برقرار میکرد؟
در سال 1322 که دکتر مصدق وکیل دوره چهاردهم مجلس بود استقلال دانشگاه را اعلام کرد و دولت پذیرفت دانشگاه مستقل باشد، البته دانشگاه آن زمان به وسیله مبرزترین افراد مملکت از جمله شخصیتی چون دکتر «علی اکبر سیاسی» اداره میشد. بنابراین استقلال عمل کاملی بر محیط دانشگاه حاکم بود.
فعالیتهای جانبی شما در طول دوران تحصیل در دانشگاه چه بود؟ در واقع میخواهیم بدانیم آن سالها اوقات فراغت شما چگونه میگذشت؟
آن زمان به اندازهای مشغول درس خواندن بودم که اصلاً فراغتی باقی نمیماند، معلمهای زبان انگلیسیمان به قدری به ما تکلیف میدادند که اصلاً زمان برای فراغت نداشتم.
حال که بحث به اینجا رسید میخواهم اشارهای به جریان یادگیری زبان انگلیسی خود داشته باشم. من زبان انگلیسی را در مدرسه امریکاییها که کالج البرز نام داشت از کلاس هفتم شروع کردم و انصافاً در این مدرسه یک دوره زبان انگلیسی کامل به ما آموزش داده شد.
اما در سال دهم یا یازدهم بود که امریکاییها مجبور شدند مدرسه را تحویل دولت ایران بدهند و دخالتی در امور مدرسه نداشته باشند اما کسانی که تا قبل از ما دیپلم گرفته بودند در زبان انگلیسی نیز یک «سرتیفیکا» میگرفتند و دیپلم انگلیسی هم در کنار دیپلم دوره دبیرستان خود داشتند. ولی در دوره ما چون امریکاییها رفتند بحث سرتیفیکا مطرح نبود. اما تا کلاس هشتم و نهم دیگر زبان انگلیسی را کامل یاد گرفته بودیم.
به زبان فرانسه هم بخوبی اشراف دارید؛ زبان فرانسه را چطور آموختید؟
در مورد یادگیری زبان فرانسه باید بگویم وقتی به دانشگاه آمدم بخش ریاضی آن زمان در دانشکده، به وسیله استادان ایرانی اداره میشد که از فرانسه فارغالتحصیل شده بودند، آن روزها یک کتاب ریاضی خوب به زبان فارسی و انگلیسی نبود و فقط دو یا چند کتاب به زبان فرانسوی وجود داشت.
از این نظر در یک آموزشگاه زبان فرانسه ثبت نام کردم. آن روزها مصادف با بحبوحه جنگ جهانی دوم بود و فرانسویها در ایران یک مؤسسه به نام «فرانسه جنگجو» تأسیس کرده بودند و در آنجا زبان فرانسوی تدریس میکردند. در هر صورت با سختگیری این مؤسسه و کار و تمرین فوقالعادهای که در عرض یکسال داشتم، توانستم زبان فرانسه را یاد بگیرم و آنچنان به این زبان تسلط یافتم که از پس درک و فهم کتابهای زبان فرانسه به راحتی بر میآمدم.
در دوران دانشجویی به جز مطالعه کتابهای درسی، به چه حوزههای دیگری علاقه داشتید و چه کتابهایی میخواندید؟
گاهی پیش میآمد که پدرم به علت ضعف قوه باصره از من میخواست که بخشهایی از روزنامه را برایش بخوانم. بنابراین در آن زمان، علاوه بر خواندن روزنامه، اگر فرصتی دست میداد آثار داستایوفسکی را میخواندم. در دوران تحصیلام تمام آثار داستایوفسکی، دیکنز و آناتول فرانس را خواندم.
بنابراین بخش اعظم زمانی که در طول روز داشتید به درس خواندن میگذشت، بعد از اینکه دانشگاه را به اتمام رساندید، چه برنامهای را در زندگیتان در پیش گرفتید؟
در بانک ملی مشغول به کار شدم، یادم میآید که بانک ملی کنکور گذاشته بود و در نظر داشت تا پنج نفر را استخدام کند. من از میان 125 نفر متقاضی، به عنوان نفر اول پذیرفته شدم و چون تصورم این بود که وارد بخش حقوق یا آماری بانک خواهم شد کار خود را در بانک آغاز کردم؛ اما متأسفانه مرا به عنوان حسابدار به شعبه دروازه شمیران آن روز فرستادند که در آن زمان نقطهای خارج از تهران بود. این کار با طبع من سازگار نبود به همین دلیل تنها تا پیدا کردن شغلی دیگر، در این کار باقی ماندم.
پس چطور شد که از کار در بانک به فعالیت در کتابخانه ملی رسیدید؟
پیش از اینکه به این مرحله از زندگیام بپردازم، میخواهم که به دوران سربازی خود اشارهای داشته باشم؛ ما به قسمت «پیاده نظام» منتقل شده بودیم. من و پنج نفر دیگر به علت اینکه شاگرد اول بودیم در تهران ماندیم. من یک سال از خدمت خود را به عنوان معاون دادستانی لشکر 2 تهران و با انحلال آن لشکر، به معاونت لشکر یک رفتم که به کارها و تخلفات نظامی میپرداخت و بعد از اتمام خدمت نظام به استخدام وزارت معارف قدیم درآمدم، البته این را هم بگویم که در همان سالها نزدیک به شش تا هفت سال در دبیرستان «ابوریحان» به تدریس زبان انگلیسی پرداختم.
پس از آن به اداره نگارش وزارت فرهنگ به عنوان مترجم زبان فرانسه منتقل شدم و به مدت سه سال در آن اداره بودم تا اینکه دکتر مهدی محقق که متصدی بخش نسخ خطی کتابخانه ملی بود، استاد دانشگاه شد و من به جای ایشان به کتابخانه ملی منتقل شدم و تا زمان بازنشستگیام که سال 1359 بود در آنجا فعالیت داشتم.
در آن زمان چه کسی ریاست کتابخانه ملی را برعهده داشت؟ و شما فهرستنگاری نسخ خطی کتابخانه ملی را با پیشنهاد چه کسی انجام دادید؟
زمانی که وارد کتابخانه ملی شدم هنوز نسخ خطی موجود در کتابخانه فهرست نشده بود، اما یک سال بعد از ورودم به کتابخانه ملی مرحوم «ایرج افشار» رئیس کتابخانه ملی شد و از من خواست فهرست تحلیلی توصیفی کتابهای خطی کتابخانه ملی را تألیف کنم. من به زنده یاد ایرج افشار پیشنهاد کردم که برای این کار لازم است تا «کاربرگ» دقیق تهیه شود و از آن جهت که مرحوم ایرج افشار کتابدار بود حرف مرا پذیرفت و در نتیجه تحت نظر کمیسیونی که در آن دکتر «عباس زریاب خویی»، مرحوم «دانش پژوه» و «ایرج افشار» و دیگران حضور داشتند این کاربرگ تهیه شد و امروز همچنان مورد استفاده اکثر فهرستنگاران است.
بعد از آن، فهرستنگاری نسخ خطی موجود در کتابخانه ملی را شروع کردم که شامل 10 جلد میشد؛ شش جلد کتابهای فارسی و چهار جلد فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی بود و تا روزی که بازنشسته شدم یگانه کتابخانه ایران بود که تمامی نسخ خطیاش فهرست شده بودند.
به خاطر دارم زمانی که مرحوم ایرج افشار در کتابخانه ملی حضور داشت جلد اول فهرست من در حال چاپ بود و به مجرد اینکه او رفت، مدیر کل جدید، چاپ فهرستهای بعدی را به تعویق انداخت و تا هشت سال که رئیس کتابخانه بود، دیگر فهرست جدیدی چاپ نشد. اما بعد از آن که بازنشسته شد مدیر کل دیگری آمد که در زمان او کتابخانه ملی از وزارت فرهنگ جدا شده بود و در دست وزارت فرهنگ و هنر قرار گرفت.
در دورهای که کتابخانه ملی تحت مدیریت وزارت فرهنگ و هنر قرار گرفت آیا شرایط نسبت به چاپ فهرست نسخ خطیای که شما تهیه کرده بودید، تغییر نکرد؟
تغییرات اندکی حاصل شد، در واقع لطفی که وزارتخانه به کتابخانه ملی کرد این بود که مقرری سالیانه را برای چاپ فهرستهایی که من تهیه کرده بودم، اختصاص داد اما چون مطالبی که برای چاپ میرفت از کاربرگهای نسخ خطی انتخاب میشد صاحب چاپخانه گفت: اگر بخواهیم این مطالب را تماماً چاپ کنیم 10 هزار تومان حق چاپ آن میشود و با پانصد تومان نمیتوان تمامی مطالب را چاپ کنیم؛ در نتیجه مقادیری قابل توجه حذف شد که هنوز هم حسرت آن را در دل دارم.
اما شنیدهام اکنون برای هر کتابی که فهرست میکنند دولت شانزده تا بیست هزار تومان به فهرستنگار میدهد ولی من برای تمام فهرستهایی که نوشتم دیناری نگرفتم و این موضوع را تنها در این اینجا متذکر شدهام.
استاد انوار! برگردیم به حال و هوای این روزهای شما، در حال حاضر چه میکنید، آیا هنوز در دانشگاه تدریس دارید؟
خیر، در حال حاضر تماس مستقیمی با دانشگاه ندارم، تا چند سال قبل، چند ساعتی در یکی از دانشکدههای وابسته به دانشگاه شهید بهشتی تدریس داشتم و چون بعد از سه تا چهار سال تدریس، متوجه شدم که علمآموزی در دانشگاههای امروز مرکز توجه نیست و اغلب دانشجویان صرفاً با هدف گرفتن مدرک به دانشگاه میآیند، دیگر تدریس در دانشگاه را ادامه ندادم چون از مشاهده این مسأله در رنج بودم.
بنابراین این روزها کارهای پژوهشی خود را پیگیری میکنم و عمدتاً وقتم در منزل میگذرد و به پژوهشهای خود میپردازم.
با این تفاسیر به عنوان حسن ختام این گفتوگو، توصیهتان به سیاستگذاران دانشگاه چیست؟ و برای از بین بردن این آسیبها در نظام آموزش عالی چه راهحلی را پیشنهاد میکنید؟
فکر میکنم دانشگاه باید مشکلاتش را خودش حل کند؛ یعنی کسانی که با کارهای دانشگاهی سر و کار دارند از طریق دانشگاه دعوت شوند و آسیبها شناسایی و مورد طرح و بررسی قرار گیرد و راهحلهای آن پیدا شود.
همین مسأله ملاکی خواهد بود تا دغدغه دانشجو نسبت به درس خواندن، تغییر کند و به جای دغدغه گرفتن مدرک، طالب درس و آموزش شود. ما از نسلی بودیم که مدرک برایش مسأله نبود بلکه اشتیاق به علمآموزی و کسب مهارت، محرک ما برای ادامه تحصیل بود.
به یک معنا، علم را برای «علم» میخواستیم نه برای «مدرک».

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

پروفسور دکتر ولفگانگ دونسباخ (9 نوامبر 1949- 26 جولای 2015) استاد برجسته علومارتباطات و مشهورترین چهره دانش ارتباطات در کشور آلمان بود که شهرتی جهانی داشت. در این مختصر تلاش میکنم معرفی اجمالی از فعالیتهای علمی و آثار او به دست دهم و بخشی از تجاربی که در مدت همکاری با ایشان کسب کردم را بنگارم.
٭ ٭ ٭
«ولفگانگ دونسباخ» متولد 1949 در شهر بادکرونتزباخ نزدیک شهر ماینز آلمان بود. مدرک کارشناسیاش را در رشته اقتصاد در دانشگاه ماینز گرفت و دوره دکتریاش را در سال 1981 در رشته ارتباطات در دانشکده علوماجتماعی ماینز به اتمام رساند. او اصلیترین دستیار و دانشجوی پروفسور «الیزابت نویل نیومان» مبدع نظریه «مارپیچ سکوت» بود. زمینههای اصلی تدریس و پژوهش وی در حوزههای ژورنالیسم، افکار عمومی و ارتباطات سیاسی بود.
دونسباخ، مؤسس و رئیس سابق انستیتوی ارتباطات دانشگاه صنعتی درسدن (IFK-TU Dresden)، مرکز استان ساکسونی آلمان بود که در مقاطع کارشناسی، ارشد و دکترای ارتباطات به تربیت دانشجو میپرداخت. وی همچنین در دهه 1990 میلادی ریاست انجمن جهانی افکار عمومی (WAPOR) و در سالهای 2004 و 2005 ریاست انجمن بینالمللی ارتباطات (ICA) را برعهده داشت. ضمن آنکه مدیریت بخشهای مختلف علمی انجمن بینالمللی پژوهش در ارتباطات (IAMCR) نیز در سالهای متمادی بر عهده وی بود.
ایشان علاوه بر دانشگاه درسدن که هیأت علمی تماموقت آنجا بود، به عنوان استاد مدعو در دانشگاههای هاروارد، سیراکیوز (نیویورک)، دانشگاه کلمبیا، دانشگاه برلین، دانشگاه دورتموند، دانشگاه ناوارای اسپانیا و دانشگاه سنگاپور دورههایی را تدریس میکرد.
شاید بزرگترین دستاورد علمی او در طول حیاتش سرویراستاری دوره 12 جلدی «دایرئالمعارف بینالمللی ارتباطات»
(The International Encyclopedia of Communication) است که به عنوان اثری عظیم، تمامی بزرگان و استادان دانش ارتباطات در جهان، سرفصلهای مختلف این اثر را زیر نظر ولفگانگ دونسباخ نگاشتهاند و البته یکی از دانشگاههای ایران، جلد اول آن را به فارسی برگردانده است. دیگر اثر ماندگار او، کتاب «پژوهش در افکار عمومی» است که انتشارات معتبرSage آن را منتشر کرده است.
«روابط عمومی از نظریه تا عمل» یکی دیگر از کتابهای او در حوزه روابط عمومی است. آخرین کتاب منتشر شده از وی، «دانشنامه فشرده ارتباطات» (The Concise Encyclopedia of Communication) است که در سال 2014 منتشر شد.
در خصوص ویژگیهای فردی و شخصیتی او به عنوان همکار علمیاش طی حدود هشت ماه همکاری حضوری و بیش از دو سال و نیم مکاتبات ایمیلی، باید بگویم که وی یک دانشمند چند بعدی، مدیر و کارآفرینی آکادمیک بود که در آنِ واحد چند فعالیت طاقتفرسا و دقیق را راهبری میکرد و در عین حساسیت و دقت در امور علمی با صدها همکار دانشگاهیاش در جهان رفاقتی پایدار داشت.
به عنوان چند تجربه رو در رو و شخصی در مواجهه با استاد دونسباخ، میتوانم به برخی از موارد زیر اشاره کنم:
الف) ارتباط وثیق استاد دونسباخ با سیاستمداران و افراد بزرگ کشور آلمان همیشه زبانزد بود. وی دو هفته پیش از درگذشت اندوهبارش، دکتر زیگمار گابریل، قائم مقام صدراعظم و وزیر اقتصاد آلمان، را به دانشگاه درسدن برای سخنرانی با موضوع «ارتباط رسانهها و سیاست» دعوت کرد. در انتهای سخنرانی نیز گابریل، با صبر و حوصله، حدود یک ساعت به پرسشهای تند و تیز دانشجویان دانشگاه پاسخ داد، بدون آنکه خم به ابرو آورد. زیگمار گابریل، یک هفته بعد با هیأتی یکصد نفره از بزرگان عرصه اقتصاد آلمان
به ایران آمد.
ب) حدود یک ماه و نیم پیش از تاریخ مقرر، دونسباخ به من اطلاع داد که یک سخنرانی در مورد «نظام رسانهای در ایران و مختصاتش» داشته باشم. روز سخنرانی من، چند روزی از امضای توافق هستهای ایران و قدرتهای جهان میگذشت. دونسباخ پیش از سخنرانی من و برای معرفیام، گریزی هم به موضوع توافق هستهای زد و با ابراز خرسندی فراوان از این توافق بزرگ یاد کرد. او افزود: «فقط چند نفر در اسرائیل از این توافق ناخرسندند که آنها هم اهمیتی ندارند.»
ج) در جلسات هفتگی علمی که با همکاران دانشکده برگزار میشد، همیشه استاد دونسباخ، جدیدترین دستاوردها و مقالات علمی را مطالعه کرده بود و برای هر پرسشی که میکرد و دیگران تقریباً چیزی از آن موضوع علمی نمیدانستند، چند مقاله روزآمد معرفی میکرد که برای هفتههای آتی در جلسه هفتگیمان ارائه شود.
د) چند قطعه موسیقی ایرانی برای معرفی فرهنگ و هنر ایران برای استاد ارسال کرده بودم و او صدای استاد شجریان را لذتبخش و بینظیر توصیف کرده بود.
ه) تبحر بینظیر استاد دونسباخ بر دانش آمار، زبانزد عام و خاص بود. او تأکید فراوانی بر دادهها، آمارها و تحلیلهای دقیق و درست، همچنین دقت در نحوه نگارش و ارجاعات در متون علمی و پژوهشی داشت. شاید هیچچیز به اندازه بیدقتی و سهلانگاری در نگارش و ارجاعدهی در متون علمی او را غضبناک نمیکرد.
و) استاد دونسباخ، زندگی علمیاش با فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و ورزشی عجین بود. او یکی از فعالترین افراد برای مقابله علمی و عملی با جنبش پگیدا (مخالفان اسلام در اروپا که مرکز فعالیتشان در شهر درسدن آلمان است) بود و با سخنرانیهای عمومی، مصاحبههای رادیو-تلویزیونی و نگارش در روزنامهها بشدت با چنین حرکتهای نژادپرستانهای مقابله میکرد.
جالب است بدانید که او تا پایان عمر بازیکن یک تیم فوتبال آماتوری بود و با علاقه فراوان، فوتبال بازی میکرد. ضمن اینکه بازی تیمهای حریف و خودی را هر هفته آنالیز دقیق آماری میکرد (این نکات را دوست قدیمیاش در مراسم تدفین استاد، بیان کرد).
استاد دونسباخ، در کمال ناباوری و در عین صحت و سلامت، روز 26 جولای 2015 هنگام بازی در زمین گلف، دچار حمله قلبی شد و عصر همان روز در سن 65 سالگی درگذشت. مراسم تدفین و بزرگداشت وی در روز 14 آگوست ( 23 مرداد) 2015 با حضور شخصیتهای علمی و سیاسی کشور آلمان و بزرگان دانش ارتباطات از سراسر جهان در آرامگاه یوهانیس فریدهاف شهر درسدن انجام شد و به وصیت استاد، خاکسترش در آنجا به خاک سپرده شد.
از جمله سخنرانان مراسم تدفین استاد میتوان به توماس پترسون، رئیس مدرسه عالی مدیریت دانشگاه هاروارد اشاره کرد، که او را شخصیتی بینظیر در عرصه دانش ارتباطات و مطالعات رسانهای در جهان دانست که فقدانش غیرقابل جبران است و همیشه احساس خواهد شد.
روحش شاد و راه علمیاش پر رهرو باد...

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
-
از تبار نسلی که دغدغه مدرک نداشت
-
«ولفگانگ دونسباخ» که بود و چه کرد؟
