مهسا رمضانی
«تنهایی» که همه ما با شدت و ضعف آن را تجربه کردهایم حسی است که قاطبه روانشناسان بر پررنگتر شدن آن در دنیای امروز اتفاقنظر دارند. شاید نخست، پذیرش این امر در عصر ارتباطات سخت به نظر برسد اما قطعاً درخور بررسی است که چطور انسان با حضور در میان «تن»ها، «تنها» است! «بحران تنهایی در عصر ارتباطات» را با دکتر نعمتالله فاضلی به بحث نشستیم. او دکترای انسانشناسی و فرهنگ دارد و اکنون عهدهدار ریاست «پژوهشکده مطالعات اجتماعی» پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.
نیم نگاه
زیمل، از مفهوم «غریبه» برای توصیف انسان در فضاهای کلان-شهری استفاده میکند؛ «غریبه» کسی است که در روابط کلانشهری از حس صمیمت، قرابت، همدلی، همزبانی اصیل یا عمیق با اطرافیان خود محروم است.
نیچه، برای توصیف مفهوم تنهایی از ایده «نهیلیسم» کمک میگیرد، نهیلیسم وضعیتی است که انسان در آن از منابع معنابخش زندگی فاصله میگیرد و دچار پوچی میشود.
مارکس، تنهایی انسان مدرن را با کمک مفهوم «از خود بیگانگی» توصیف میکند؛ از نظر او، نظام سرمایهداری با استثمار و بهرهکشی از انسان و با شکل دادن آگاهی کاذب، انسان معاصر را تنها میکند.
پیتر برگر معتقد است انسان معاصر «انسان بیخانمان شده» است. مراد او ذهنی است که از خانه معنایی، وجودی و تاریخی خود به درآمده و در خانه جدید؛ یعنی جامعه مدرن، هنوز آرامش نیافته است.
جناب فاضلی، بسیاری از نظریهپردازان همچون مارکس، نیچه و زیمل از «تنهایی انسان مدرن» میگویند. چطور میشود که انسان در دنیای پر هیاهوی امروز و عصر ارتباطات، «تنهایی» را چنین پررنگ تجربه میکند؟
تنهایی موضوعی است که کمابیش همه نظریهپردازان اجتماعی کلاسیک به آن پرداختهاند. زیمل، جامعهشناس کلاسیک، از مفهوم «غریبه» برای توصیف انسان در فضاهای شهری و کلانشهری استفاده میکند؛ «غریبه» کسی است که به شکلهای مختلفی در روابط کلانشهری از حس صمیمیت، قرابت، همدلی، همزبانی اصیل یا عمیق با اطرافیان خود محروم است.
نیچه، برای توصیف مفهوم تنهایی از ایده «نهیلیسم» کمک میگیرد، نهیلیسم وضعیتی است که انسان در آن از منابع معنابخش زندگی فاصله میگیرد، انسانی که قادر نیست به نحو روشنی پدیدههای اطراف خود را معنا کند و در دنیای مدرن که ارادهها معطوف به قدرت است، دچار پوچی میشود.
کارل مارکس، تنهایی انسان مدرن را با کمک مفهوم «از خود بیگانگی» توصیف میکند. از دیدگاه او، نظام سرمایهداری با استثمار و بهرهکشی از انسان و با شکل دادن آگاهی کاذب، که مارکس آن را «ایدئولوژی» مینامد، انسان معاصر را تنها میکند. مارکس تلاش میکند از طریق خلق «آگاهی طبقاتی» امکانی فراهم آورد تا انسان معاصر بتواند انسجام گروهی یا طبقاتی بدست آورد و با شکل دادن به یک انقلاب اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، انسان درگیر در اقتصاد صنعتی و نظام سرمایهداری را از تنهایی نجات دهد.
پیتر برگر در کتاب «ذهن بیخانمان» به مفهوم تنهایی گریز میزند. به زعم او، انسان معاصر «انسان بیخانمان شده» است. مراد پیتر برگر از «ذهن بیخانمان» ذهنی است که از خانه معنایی، وجودی و تاریخی خود به در آمده و در خانه جدید؛ یعنی جامعه مدرن، هنوز احساس آرامش نمیکند. به تعبیر برخی از جامعهشناسان با تکثر زیستجهانها، گسترش فرهنگها، چندپاره شدن تجربههای انسانی، شکلگیری فضایی که در آن دیگر امکان یکپارچه کردن تجربهها وجود ندارد، نوعی تنهایی در معنای جامعهشناسانه آن، ما را احاطه میکند. این احساس تنهایی بیشتر «وجودشناختی» است تا جمعیتی و ارتباطی. باید این سه مفهوم را از هم جدا کنیم.
«تنهایی وجودشناسانه» چه ویژگیهایی دارد و چرا تنهایی مدرن را در این دسته میگنجانید؟
در دنیای جدید به دلیل رشد جمعیت و افزایش میانگین عمر و امید به زندگی و تراکم جمعیت در شهرها؛ انسان معاصر بیش از هر زمان دیگری، در میان «جمع» استقرار دارد. به این معنا، باید بگوییم هر فردی در میان «تن»ها است.
اگر از منظر تعاملات و ارتباطات، به مقوله «تنهایی» بنگریم، درمییابیم که انسان معاصر نه تنها مشکل ضعف ارتباطی ندارد بلکه به دلیل گسترش تکنولوژیهای ارتباطی با تراکم مازاد بر ظرفیت انسان در مسیر تعاملات قرار دارد. به همین دلیل، تنهایی ما در دوران جدید از نوع «تنهایی ساختاری» است که به نوعی، موقعیت فرهنگی کنونی جامعه آن را رقم زده است. در این وضعیت ما احساس خاصی را نسبت به جامعه مییابیم به طوری که گویی ما در درون کلیت یا گشتالتی از «وجود» زیست نمیکنیم، کلیتی که از انسجام و یکپارچگی معنایی بههم تنیده برخوردار باشد.
«تنهایی وجودشناسانه» تنهاییای است که به جسم ما و به تراکم و انباشت آدمها یا اشیا در محیط ما ارتباط ندارد بلکه این تنهایی، احساس ویژهای است که از درون تاریخ معاصر به انسان تحمیل شده است؛ اینکه ما نمیتوانیم با گذشته تاریخی خود، یک ارتباط معنادار و اصیل پیدا کنیم. این عقلانیت ابزاری، باعث شکاف میان ساخت عاطفی ما با محیطمان میشود، تنهایی، در این ساختارِ احساسی شکل میگیرد. از آنجایی که این ساختارِ احساسی جنبه همگانی و عمومی دارد، من آن را نوعی «تنهایی اجتماعی» میدانم که هم زمینه اجتماعی و هم پیامدهای اجتماعی دارد.
از «تنهایی وجودشناسانه» به «تنهایی اجتماعی» رسیدیم و شما آن را فاصله میان «ساخت احساسی» با «محیط اجتماعی» تعریف کردید، علت این شکاف و فاصله را در چه میبینید؟
در گذشته خانواده، مذهب، آیینها و رسوم قومی و ملی برای ادغام فرد در کلیت جامعه تلاش میکردند. در این شرایط فرد احساس انزوا یا تنهایی نمیکرد اما در دنیای جدید به تدریج کارکردها و وظایف تاریخی نهادهای مذکور با بحران یا مشکل همراه شد. بر این اساس، به میزانی که مذهب یا نهاد دین اهمیت اجتماعی کمتری مییابد و از معنا بخشیدن به زندگی فاصله میگیرد، به همان میزان تنهایی اجتماعی افزایش پیدا میکند.
دین و نهادهای دینی چگونه میتوانند خلأ معنایی زندگی انسان مدرن را پر کنند؟
تلاش برای استفاده از منابع دینی، مانند منابع اسلامی، مسیحی، عرفانی و حتی عرفانهای جدید، همه بخشی از راهبرد فرهنگی جامعه امروز برای مواجهه با «تنهایی اجتماعی» است. شکل دادن صورتهای تازهای از ایمان، تفسیرهای تازهای از پیوند معنادار بین انسان و جهان ماورالطبیعه و متافیزیک، ارائه خوانشهای جدید از ایدههای قدیم. اینها نیز بخشی از راهبردهای فرهنگی ما برای مواجهه با تنهایی اجتماعی است؛ به تعبیری، «مصرف فرهنگی» از جمله راهبردهای انسان معاصر برای مواجهه با تنهایی اجتماعی است.
در کنار دین، «علم» را نیز اضافه میکنم. انسان معاصر، علم را نیز بسیج کرده تا بتواند با تنهایی، مواجهه سازندهای داشته باشد. گسترش روانشناسی، یوگا، روانکاوی، روان درمانی و گسترش اشکال تازهای از ادبیات و هنرها که تلاش میکنند تا زیست-جهان ما را به لحاظ معنایی غنیتر سازند یا دانشهایی که تلاش میکنند بین «فردیت» و «فرهنگ» پیوند بزنند همه اینها، راهبردهای فرهنگی است که انسان معاصر برای مواجهه با «تنهایی اجتماعی» ابداع کرده است.
در کنار ابعاد اگزیستانسیالیستی تنهایی، روی دیگر سکه، ساز و کارهای گسترده اجتماعی برای کاهش تنهایی است، به اعتقاد شما، نهادهای اجتماعی برای مواجهه با تنهایی چه ساز و کاری را باید در پیش بگیرند؟
از ساز و کارهایی که جامعه معاصر برای مواجهه با پدیده تنهایی اجتماعی به کار گرفته، گسترش آگاهی انتقادی نسبت به وضعیت جامعه مدرن است. مدرنیته از همان آغاز زایش و پیدایش آن شکلی از خودآگاهی انتقادی و تأمل نسبت به موقعیت تاریخی مدرن را ایجاد کرده و دامن زده است. این آگاهی انتقادی به ما کمک میکند تا بتوانیم از تمام ظرفیتهای وجودی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی ملتها، گروهها و افراد برای مواجهه با پیامدهای مدرن شدن استفاده کنیم. گسترش رشتههای علومانسانی و اجتماعی، توسعه هنرها و ادبیات؛ از راهبردهای اساسی و ساختاری برای کمک به انسان در دنیای جدید و در مواجهه با «تنهایی اجتماعی» است.
از همان قرن نوزدهم به بعد، با پیدایش رمان، نمایشنامه، تئاتر و گسترش عکاسی و بعدها فیلم و سینما، گسترش اشکال و ژانرهای جدید هنری و ادبی و همچنین شکلگیری نظام آموزش عمومی برای خوانا و نویسا کردن مردم و... همه کوششی برای سازگاری انسان امروز با تنهایی اجتماعی و وجودشناسانه بود. ما اگر به جوامع مدرن یا فرآیند تحول آن نگاه کنیم، در مییابیم که همگام با گسترش روندهای مدرن یا امروزی شدن، توسعه فرهنگی، دانشگاهی و هنری نیز در حال زایش است.
از دیگر راهکارهای دوره معاصر در مواجهه با تنهایی، توجه به تنوعات و تکثر فرهنگی و بهرهبرداری از تجارب تاریخی همه ملتها با مذاهب، زبانها، قومیتها، نژادها، سبکها، آیینها و رسوم گوناگون است. همچنین گردشگری که دهههای اخیر بهطور شتابانی در حال گسترش است، از دیگر راهکارهای دنیای مدرن برای کمک به انسان، در مواجهه با تنهایی اجتماعی است. اینکه ما برای پیدا کردن معنای تفسیر زندگی، فهم دنیای جدید و غنا بخشیدن به وجود و تحمل و پذیرش فرهنگ از شهر و دیار خود به سمت شهرها و فرهنگهای گوناگونی سفر میکنیم.
همچنین، بازاندیشی و بازآفرینی سنت و میراث فرهنگی و تاریخی در بافت تاریخی معاصر، از دیگر راهکارهای مواجهه با تنهایی است. گاهی این پدیده را با مفهوم «پست مدرنیسم» توضیح میدهند؛ وضعیت پست مدرن، عبارت است از وضعیتی که در آن مؤلفهها و عناصر مدرن و سنتی به شیوه خلاقانه با هم ترکیب میشود و وضعیت تازهای به نام «پستمدرن» را خلق میکنند. در این وضعیت «انسان تنها شده» میتواند بخشهایی از گذشته که برای او مطلوب و دوست داشتنی است را انتخاب کند. گاهی قهوهخانه و رستورانهای سنتی در تهران که در دهههای اخیر شکل گرفتهاند برای من تداعیکننده همین نکته است. انسانی که به قهوهخانه سنتی میرود، فضایی پیچیده از معانی متعارض را تجربه میکند؛ از یکسو عناصر و نمادهایی برگرفته از دورترین لحظههای تاریخ و از طرف دیگر، عناصری از دوره مدرن. به تعبیری، فضای پیچیده و منحصر به فردی از ترکیب سنت و مدرنیته است. بازآفرینی گذشته، بخشی از تلاش انسان برای غلبه بر تنهایی اجتماعی است تا بتواند شکلی از حس تداوم و پیوستگی زمانی با تاریخ را نگاه دارد.
ولی همین انسانی که از تنهایی رنج میبرد، از قضا بسیار «خلوتگزین» است و لذت آن را هم تمنا دارد.
جامعه امروز، در تقلا و تکاپوی آن است که مسأله تنهایی اجتماعی را بشناسد و بر آن غلبه کند. انسان امروزی در عین حال که از تنهایی رنج میبرد، در عین حال به خود میگوید در این تنهایی هم میتوان زندگی خوبی داشت و میکوشد تا نسبت به ارزشهایی که در آن هست، خود را آگاه سازد. عامدانه و آگاهانه تلاش میکند تا این تنهایی را به عنوان گزینه مطلوب تعریف کند. این خوانش خوشبینانه و امیدوارکننده از تنهایی یکی از ساز و کارهای ذهن جمعی جامعه است برای مواجهه با رنج تنهایی.
بنابراین، باید گفت یکی از تعاریف بنیادین دنیای مدرن، عبارت است از «مدرنیته به مثابه تنهایی و نبرد برای مواجهه با آن». اینکه در پایان، پیروز نهایی تنهایی است یا راهبردهای ما برای مواجهه با آن؟ به گمانم روشن نیست چراکه در دنیای معاصر همان طور که همه اشکال سرمایهها به نحو نابرابری خلق و توزیع شدهاند. دسترسی به منابع مواجهه با تنهایی نیز به نحو برابر امکانپذیر نیست؛ از این رو، برخی تنهاتر هستند و در تنهاییشان ناتوانتر.
فرزانه اسکندریان
«مدرنیسم» جهشی فرهنگی بود که با توسعه علمی و عملی، نوید تغییراتی بنیادین را میداد. این ایدئولوژی با هدف «بهبود سبک زندگی مردم بر پایه منطق و خردگرایی» گسترش یافت. انسان در جهان مدرن با وجود پیشرفتهای چشمگیر، گوشهگیرتر از هر زمان دیگری است. تنهایی مدرن در شهرهای بزرگ آشکارتر است. از دیدگاه بیولوژیکی، ترسی که افراد منزوی با آن دست وپنجه نرم میکنند، باعث ترشح هورمون اضطراب کورتیزول میشود که با خود التهاب را بهعنوان ریسک فاکتور اصلی بیماری قلبی، به دنبال دارد. اگر اضطراب ادامهدار شود، خطر افسردگی و خودکشی افزایش پیدا میکند. از طرفی منزوی شدن کاهش فعالیت را به دنبال دارد که احتمال ابتلای به چاقی و دیابت را افزایش میدهد. با وجود اینکه «تنهایی انسان مدرن» امری عادی شده است اما پزشکان آن را برای قلب و روح انسان بسیار مخرب ارزیابی میکنند. «انزوا» حالتی ذهنی و در عین حال واقعیتی فیزیکی است که میتواند برای سلامت جسمی و روانی فرد ویرانگر باشد. روانشناسان بر این باورند که سبک زندگی شهری و شهرسازی مدرن به «تنهایی انسان» دامن میزند؛ آداب و رسوم شهری و معماری مدرن شهرها قفلی بر درِ تعاملات اجتماعی است.
مکانهایی مانند کتابخانهها، پارکها و مراکز تفریحی در ذهن انسان امروز ارزش کمتری در مقایسه با «پاساژها» و «مگامالهایی» دارند که مصرفگرایی افراطی فرهنگ شهرنشینی را به تصویر میکشند. در جوامع امروزی، تعامل اجتماعی «کالایی» شده است و به شکلی روزافزون ارمغانی از ثروت فرد محسوب میشود. آموزشهای جانبی برای بزرگسالان، کلاسهای ورزش و برنامههای اجتماعی، مانند اجرای زنده موسیقی، همه پر هزینه هستند. ممکن است برخی تصور کنند که با تکنولوژی میتوان بر این موانع غلبه کرد،بهعنوان مثال، در جوامع غربی برخی ترجیح میدهند برای کنترل بیماران زوال عقلی از مچبندهای GPS استفاده کنند، اما وقتی کسی اهمیت ندهد که شما کجا باشید، ردیابی کردن مکان، دیگر امر بیهودهای است. ناگفته نماند تنهایی با خود نوعی بدنامی به همراه دارد: فرد تنها همیشه به نداشتن مهارتهای اجتماعی متهم میشود. در مقابل، ما نیز نسبت به افرادی که تمایل دارند ارتباط اجتماعی برقرار کنند با نوعی شک و تردید مینگریم. این شرایط «انسان شهری تنها شده» را بیش از پیش به فضاهای مجازی سوق میدهد. اما مسأله اینجا است که با وجود 100 یا 1000 دوست فیسبوکی باز «حس تنهایی» دست از سر ما بر نمیدارد. واقعیت این است که رسانههای اجتماعی به تنهایی و جدا ماندن از جامعه بیشتر دامن میزنند - اعضای این شبکهها مانند مردم گرسنهای هستند که از پنجره به داخل رستورانی با حسرت مینگرند. تناقض آشکاری وجود دارد: تا به حال به این اندازه در عین سرگردانی با هم در ارتباط نبودیم. انسانهای امروزی از تنها ماندن، دوست داشته نشدن و مورد توجه نبودن میترسند. هرچه تنهاتر میشویم، ارتباط برقرار کردن با محیط بیرون هم مشکلتر میشود. آیا تنهایی پیامد سبک امروزین زندگی است؟
«جرج مونبیوت» تحلیلگر روزنامه انگلیسی زبان گاردین، در مقالهای نوشت: «انسانها از هم دور افتادهاند، این درحالی است که مغز آنها برای تعامل اجتماعی طراحی شده است. با وجود اینکه تحولات اقتصادی و تکنولوژیک نقش عمدهای در این تنهایی مدرن داشتهاند، اما ایدئولوژی جوامع امروزی هم بیتأثیر نبوده است. سلامتی و رفاه یکایک ما به هم پیوند خورده است. با اینحال، هرجا که باشیم پیشرفتمان فقط از طریق رقابت، منفعت شخصی و فردگرایی افراطی به دست میآید.» براستی چنین است؛ سیستم آموزش و پرورش به طرز عجیبی رقابتی است. اشتغال یعنی مبارزه تا سرحد مرگ، آن هم با همنوعانی که از بیکاری به دنبال شغل مناسبی هستند. این یک چالش جهانی است، ایران نیز از این مسأله مصون نبوده است؛ احمد حاجبی، مدیرکل دفتر سلامت روان اجتماعی و اعتیاد وزارت بهداشت، پیشتر اعلام کرد: ۲۳.۶ درصد از ایرانیها در سنین ۱۵ تا ۶۴ سال، یعنی یک نفر از هر ۴ نفر، به اختلالات روانپزشکی مبتلا هستند!
بهعلاوه، نوع زندگی که در برنامههای تلویزیونی به نمایش گذاشته میشود به نوبه خود میل سیریناپذیری را در ذهن مخاطبان ایجاد و تغذیه میکند. «مصرفگرایی» تنها پوچی اجتماعی را پر میکند. اما به جای اینکه بیماری و معضل امروز مردم را درمان کند، تضاد اجتماعی را به حدی میرساند که بعد از اتمام منابعی که در دست داریم به خودمان یورش میبریم. رسانههای اجتماعی انسانها را به طور مجازی دور هم جمع میکنند اما در واقع آنها را به انزوا هرچه بیشتر میکشانند، به طوری که هرکس جایگاه اجتماعی خود را از جنبه کمی میسنجد و تعداد دوستان خود را با دیگران مقایسه میکند.
تحقیقات اخیر نشان داده که «اندوه اجتماعی» و «درد جسمی» هر دو توسط یک نوع مدار عصبی در بدن پردازش میشوند. شاید به همین دلیل باشد که شکستن پیوندهای اجتماعی در همه زبانها با عباراتی توصیف میشود که برای درد و آسیبهای جسمی به کار میرود. داشتن ارتباط جمعی در انسانها و دیگر پستانداران اجتماعی میتواند درد فیزیکی را نیز کاهش دهد. از همین رو است که وقتی کودکی آسیب میبیند او را در آغوش میکشیم. از طرفی، مصرف مواد مخدر رنج جسمانی و عذاب جدایی را فرو میکاهد. بنابراین، انزوای اجتماعی با افزایش آمار اعتیاد در یک جامعه ربط مستقیمی دارد. تحقیقاتی که ماه پیش در مجله Phisiology & Behavior به چاپ رسید ثابت کرد که در آزمایشهای انجام شده، پستانداران اجتماعی «درد جسمی» را به «تنهایی» ترجیح میدهند. در آزمایشی، میمونها را 22 ساعت بدون غذا در قفسی نگه داشتند، وقتی آزاد شدند قبل از اینکه چیزی بخورند اول به جمع همنوعان خود برگشتند. سلامت روانی کودکانی که از کمتوجهی رنج میبرند به مراتب وخیمتر از کودکانی است که هم مشکل کمتوجهی داشتند و هم تعدی جسمی را تجربه کرده بودند. برخی برای کم کردن رنجی که میبرند دست به خودآزاری میزنند: این هم نشانهای دیگر که ثابت میکند درد روحی به مراتب عمیقتر از درد جسمی است. سیستم زندانها این موضوع را خوب به تصویر کشیدهاند، سلول انفرادی یکی از مؤثرترین روشهای شکنجه است. «هیثر سائول» خبرنگار ایندیپندنت، در گزارشی به نقل از مطالعات اخیر نوشت: «افراد بزرگسال که از تنهایی مزمن رنج میبرند بیشتر در معرض ابتلا به زوال عقل هستند. این در حالی است که نداشتن ارتباط اجتماعی به اندازه کشیدن 15 سیگار در روز برای سلامتی افراد مضر است.» به عبارت دیگر، افراد منزوی 26 درصد بیشتر با خطر مرگ روبهرو هستند. رسانههای اجتماعی، مانند اینستاگرام، فضایی فراهم کردهاند که مردم برای ابراز تنهایی خود احساس امنیت کنند و کسانی را که با برچسب مشابه مطلبی پست میکنند در فضای آنلاین کنار هم جمع کند. اینستاگرام 400 میلیون کاربر دارد. در زمان نگارش این مقاله، 4.7 میلیون پست با برچسب #lonely (تنها) نمایش داده شده است. در این میان، تقریباً یک میلیون پست با برچسب #loner (گوشهگیر) و تقریباً نیم میلیون پست با برچسب #loneliness (تنهایی) قابل مشاهده است. چالش بشر امروزه انحرافی است که برای روبهرو شدن با آن نیاز به تصمیمی جدی داریم؛ یعنی «ارزیابی مجدد جهانبینی خود». در میان تمام فانتزیهایی که انسان مدرن را سرگرم کرده ایده «تنها به جلو رفتن» از همه پوچتر و خطرناکتر است.