سفر و حذر من میان روایتها میگذرد
روایت آقای نویسنده از فراغتهایش
منیرالدین بیروتی
داستاننویس
ساعتها و روزها و هفتهها روزگار من به داستان نوشتن و خواندن میگذرد؛ شنبه و جمعه هم ندارد و معمولاً آخر هفته یا دیگر ساعتهای فراغت هم گرم و دلگرم نوشتن و خواندن هستم و کم پیش میآید، تفریحی غیر از کتاب خواندن و نوشتن برگزینم مگر اینکه ملالی عارض شود معمولاً این فاصله میان ملالها هم طولانی است. بنابراین کم سفر میروم و چندان به میهمانی نمیروم و مگر به ضرورتهایی تن به میهمانی بدهم، انبوهی فیلم دور و ور خودم جمع کردم و به توصیه شماری از دوستان و آشنایان که دیدن آن فیلمها را هر از چندی توصیه و پیشنهاد میکنند، اما آنقدر غرق خواندن و نوشتن کتاب میشوم که کمتر فرصت انجام این کار هم میسر میشود. تماشای تئاتر یا رفتن به سینما هم مگر به اصرار و توصیه خانواده و دخترم باشد اگر نه به این قسم کارها هم چندان وقعی نمینهم. میماند مختصر مسئولیتهای مردانه خانه از قبیل ضبط و ربط کردن خرابیهای احتمالی مثل عوض کردن پوشال کولر یا تعمیر آبگرم کن و... این قسم کارها را نمیتوان بیاعتنایی کرد و اتفاقاً آدم دست به آچاری هم هستم و تا جایی که میسر باشد، کم و کسریهای احتمالی را خودم رفع و رجوع میکنم. این قبیل کارها هم جمعه و شنبه نمیشناسد وقتی خرابی به بار آید باید زود دست به کار شد و معطل فراغت آخر هفته نماند. با این حساب تکلیف آخر هفتههای من معلوم است، روزی مثل دیگر روزهای هفته که عموماً هم به کار خلق و روایت میگذرد. حقیقتاً هم کمتر کاری مانند خواندن و نوشتن مرا سر ذوق میآورد. تازگی بعد سه، چهار سالی از نوشتن رمان جدیدم فارغ شدم و چندی است رمان تازهای را دست گرفتهام و با آن ور میروم و تدریجاً آن را پیش میبرم و در کنارش هم ایدههایی در ذهن معطل مانده را پیش میکشم و از آنها داستان کوتاه درمیآورم. در کنار این کارها هم خواندن و خواندن و خواندن عیش مدام من است و حتی هراز گاهی هم سفر میروم. همراهم یکی دو کتاب هست و حرص همسفران را درمیآورم و آنها هم به غر و شوخی میگویند، چرا در سفر هم دست از کتاب خواندن نمیکشم؟! تازگی هم رمان کمتر دیده شده «گفت و گوهایی با پروفسور ایگرگ» با ترجمه افتخار نبوینژاد از جناب فردینان سلین را خواندم. معمولاً همه آنچه از نویسندههای محبوبم به فارسی درمیآید را میخوانم، حتی اگر ترجمههای آنها چندان هم خوب نباشد. از خواندن این اثر فردینان سلین هم حس خوبی داشتم و برای چندمینبار پیش خودم اعتراف کردم نویسنده بزرگ و خلاقی است. نخستینبار در سالهای جوانی و دوران دانشجویی رمان «سفر به انتهای شب» را از این نویسنده خواندم و از آن روزگار تاکنون هر آنچه از این نویسنده به فارسی درمیآید، میخوانم و از دست نمیدهم. من در سالهای جنگ شماری از دوستانم را از دست دادم و با روی نکبت و هولناک جنگ روبهرو شده بودم، با گوشت و پوست و استخوان و عمق جانم رمان «سفر به انتهای شب» را درک میکردم، زیرا سلین به خوبی و خلاقانه چهره زشت و غیرانسانی جنگ را آشکار میکرد. خلاصه اینکه سفر و حذر من در دل کتابها و روایتها میگذرد میان آتش و دودهای روایت شده در رمانهای بزرگ و کوچک جهان و من این مقام به دنیا و آخرت ندهم، فراغتی و کتابی و....
داوود پنهانی
روزنامه نگار
توی تاکسی یا ون یا هر وسیله دیگری که من رانندهاش نباشم نشستهام، سرم توی کتابی از «هشام مطر» است و خواندن به خطوطی رسیده که «مطر» منتظر زنگ برادر هنگام رسیدن به خاک لیبی است. من توی ون نشستهام، «مطر»در خاک فرانسه مشغول نوشتن مقدمه کتابی از تورگنیف است، برادرش به لیبی رسیده و من به خطوط روایی قصه بعد از این فکر میکنم. توی ون نشستهام، در گرمای تهران نشستهام، با کتابی از «مطر» نشستهام، با دانههای گرما و عرق روی پیشانی نشستهام. سر به زیر و محو نشستهام تا ون، یا تاکسی یا هر چه نامی دارد ما را به مقصد برساند. چراغ قرمز میشود و خودرو میایستد. سر بلند میکنم، سمت چپم را میبینم، کارخانه را میبینم، سکوت را میبینم و رد محو کارگرانی که روزگاری صبحها، مثل همه ما از همه جای شهر حرکت میکردهاند تا برسند به اینجای شهر. به اینجا که روزگاری پیش از این رونقی داشته و محل رزق و روزی و کار و تولید بوده است. کارخانه تعطیل در سکوت صبح، در گرمای روز، در خیابانی خلوت، پشت چراغ قرمز مانده، متروکتر از همیشه، بیآن که رد رؤیای کارگرانی را به خاطر بیاورد که روزگاری از آن در میگذشتهاند.
***
جاده مخصوص را اگر از سمت کرج به تهران رانده باشید، میان انبوه کارخانه و تعمیرگاه و ابزارفروشی و دفاتر فروش، تابلوی زردرنگ قدیمی و زهوار دررفته رنگپریدهای خودنمایی میکند که یعنی روزی روزگاری، شاید سالها پیش از این یکی بوده که به عشق رونق گرفتن زندگیاش، آمده این جا در دل کارخانهها، مغازهای دیده، پسندیده و رفته و آمده تا کسب و کارش را راه بیندازد تا امور زندگیاش رونق بگیرد.
چندی هم دود کبابش رفته تا آسمان تهران و بین دود کارخانهها گم شده، محو شده تا دیده نشود. هم او پی انتخاب نامی برای کاسبی خویش اسم سعید را انتخاب کرده تا مردمان را معلوم شود که یا نام صاحب کبابی آقا سعید است یا نام فرزندش را بر کسب و کار خویش نهاده تا کبابی بدرخشد و به این نام شهره شود در انبوه کارخانهها و جادهها. کجاست نامی که این رسم نهاد و اکنون جز تابلویی رنگ و رو رفته چیزی از او در شهر باقی نمانده؟ کجاست شهری که روزگاری با آرزوی بسیار بر آن قدم نهادی تا روزی به دست بیاوری، اما روزگارت را سپری کرد.
این نویسنده امریکایی متولد سال 1968، تاکنون مجموعه داستانهای متعددی نوشته که در بیش از 40 روزنامه و مجله به چاپ رسیده است. «اشتباههای عظیم» و «چند دقیقه پیش از انفجار» دو مجموعه داستان او هستند. او اکنون در دانشگاه اوکلاهما به تدریس مشغول است و در اوقات فراغت خود در وبلاگ شخصیاش یادداشت مینویسد.
هوس بیسکوئیت شکلاتی کرده بودم، به همین خاطر یک عالمه بیسکوئیت شکلاتی با شکلات اضافه درست کردم و بهعنوان نشانهای از عشق به کودکان و همسرم دادم. دختر شش سالهام روی صندلیاش جلوی میز غذاخوری نشسته بود و از من خواست موقع خواب برایش قصهای
بگویم.
گفت: «قصهای بدون هیولا»
پرسیدم: «حتی یک هیولا هم نداشته باشد؟»
گفت: «حتی یکی»
گفتم: «روزی روزگاری، هیچ هیولایی نبود چون هیولاها وجود نداشتند. یک نفر سعی کرد به یک هیولا بیسکوئیت بدهد، اما هیچ هیولایی نتوانست آن را بگیرد، زیرا هیولایی که وجود نداشت هیچ دستی نداشت. به همین خاطر بیسکوئیت روی زمین افتاد. قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونهاش
نرسید.»
دخترم گفت: «این که قصه نبود.»
گفتم: «نبود؟»
گفت: «سر بیسکوئیت چه بلایی آمد؟»
گفتم: «خرد شد.»
سرش را تکان داد و گفت: «نچ، چون هیولا در واقع نامرئی بوده».
یکی از ابروهایم را بالا انداختم و او هم یکی از ابروهایش را بالا انداخت.
پرسیدم: «اصلاً به حرفهایم گوش میکردی؟»
گفت: «نه، واقعاً نه» و یک بیسکوئیت دیگر برداشت.
و همه جا، زیر تختها، در کمدها و در تاریکی آن بیرون و در سراسر جهان، هیولاها پنهان شده بودند و منتظر
بودند.
پیشنهادهایی برای کتابدوستان
شهرام اقبال زاده نویسنده از کتابی برای آشنایی با وضعیت کودکان میگوید
شهرام اقبال زاده
نویسنده و مترجم
متولد خانوادهای پرجمعیت در یکی از روستاهای کرمانشاه هستم، خانه پررفت و آمدی داشتیم و به همین واسطه مادرم انواع و اقسام مرباها و ترشیها را از محصولات باغمان درست میکرد. مادرم برای اطمینان از اینکه خوراکیها از دست ما 6 خواهر و برادر در امان بماند آنها را در پستوی خانه میگذاشت و در آن را هم قفل میکرد. یک یخدان چوبی در آن پستو بود که مادرم هیچگاه قفل آن را باز نمی کرد، وقتی از آن میپرسیدم هم با جدیت پاسخ میداد که وسایل پدرت در آن است. از پدرم میترسیدم و جرأت دست زدن به یخدان را نداشتم، با این حال در خاطرم هست که در یکی از روزها وقتی از مدرسه بازگشتم دیدم هم در پستو باز است و خبری از قفل و کلید یخدان چوبی نیست! 10 سال بیشتر نداشتم و آنقدر کنجکاو بودم که بیتوجه به تنبیههای احتمالی به سراغ یخدان رفتم، در کمال تعجب با صندوقی مملو از کتاب روبهرو شدم. برخی از آنها کتابهای ممنوعه پدرم بود و برخی دیگر هم کتابهایی که هنوز هم امکان دسترسی به آنها هست. به سرعت چند جلد از کتابها را برداشتم و این شد سرآغاز علاقه مندیام به کتابخوانی. «درتلاش معاش» یکی از آن کتابها بود که «محمد مسعود»، نویسنده و مدیرمسئول روزنامه «مرد امروز» نوشته است. کتاب با نگاهی اجتماعی نوشته شده بود، هر چند که جنبه روایی داشت اما برگرفته از واقعیتهای آن دوران بود و ماجرای آن پیرامون جان کندن برای امرار معاش بود! با این که سطح کتاب از سن و سال من بالاتر بود اما خیلی خوب آن را فهمیدم.
کتاب «تفریحات شب» این نویسنده هم به گمانم پیشنهاد خوبی برای مطالعه آخر هفته است. داستان آن درباره خوشگذرانی و شبگردیهای محمدمسعود است، اما نه با نگاه مثبت! او با نگاهی انتقادی به برخی رفتارهای خود نگاه کرده و حتی به انتقال این پیام پرداخته که چرا در برههای به مشروب خواری روی آورده و این مسأله چه بلایی بر سر او میآورد! این کتاب چنان تأثیر عمیقی بر روح و روانم برجای گذاشت که هیچگاه به سراغ این قبیل تفریحات و نوشیدنیها نرفتم.
از نوشتههای اجتماعی این روزنامه نگار مشهور که بگذریم، رمان «همسایه ها» نوشته «احمد محمود» هم از آن کتابهایی است که آن را حداقل یک بار باید خواند. داستان این کتاب درباره پسر نوجوانی است که درگیر عشق بلور خانم، زن صاحبکار خود میشود؛ ماجراهای داستان در سالهای ملی شدن نفت به تصویر کشیده شده، در روزگاری که خوزستان و آبادان نقش بسیار مهم در این زمینه داشتهاند. او هم در همین حول و حوش درگیر جنبشهای کارگری شده و کمکم وارد ماجراهای آن میشود، کتاب میخواند و از سلطه انگلیسیها باخبر میشود، در همین مسیر به مرور شخصیتش رشد کرده و متوجه مسیری اشتباهی که در آن قدم گذاشته بودهمیشود.
اما آخرین پیشنهادم کتاب«وضعیت اجتماعی کودکان در ایران» کاری از «پیام روشنفکر» است که با همکاری «نشر آگاه» روانه بازار شده، کتاب در دستهبندی آثار اجتماعی-پژوهشی قرار میگیرد اما خواندن آن نه تنها برای فعالان این عرصه، بلکه برای خانوادهها، روزنامه نگاران و بویژه نویسندگان کودک و نوجوان بسیار مفید است. کتاب ما را با جنبههای تلخی از زندگی کودکانی که آنان با عنوانهایی نظیر کودکان کار، بدسرپرست و خیابانی میشناسیم، آشنا میسازد. هر فردی که دغدغه انسانی دارد باید این کتاب را بخواند تا بداند چه اوضاع و احوال تلخی بر بخشی از کودکان میگذرد.
مردی که از لغتنامه کم شد
محمددبیر سیاقی در 99 سالگی درگذشت
علی اشرف صادقی
عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی
دکتر محمد دبیرسیاقی
پژوهشگر و محقق ادبیات فارسی
دکتر محمد دبیرسیاقی، پژوهشگر و محقق ادبیات فارسی در ١٢٩٨ در قزوین متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پایان رساند. در سال ١٣١٨ وارد دانشگاه تهران شد و دوره لیسانس را در همانجا گذراند، سپس وارد دوره دکترای ادبیات فارسی شد. ملک الشعرای بهار، بدیع الزمان فروزانفر، جلال همایی، سعید نفیسی، علی اصغر حکمت و ابراهیم پورداوود از استادان او بودند. در ١٣٢۵ به عضویت انجمن ایران شناسی که ابراهیم پورداوود تأسیس کرده بود، درآمد. در همین سال سفرنامه ناصرخسرو را براساس چاپ برلن و با تصحیحات جدید منتشر کرد. در ١٣٢۶ رساله دکترای خود را که تصحیح دیوان منوچهری بود و زیر نظر فروزانفر تهیه شده بود به چاپ رساند. در همین سال دو متن دیگر را نیز منتشر کرد، یکی تصحیح مجدد لغت فرس اسدی که پاول هورن آلمانی قبلاً آن را چاپ کرده بود و دیگری بخش مربوط به ایران از نزهت القلوب حمدالله مستوفی که گای لسترنج انگلیسی آن را در لندن به طبع رسانده بود.
دبیر سیاقی بعد از اتمام تحصیلات خود به استخدام وزارت دارایی درآمده بود و تا بازنشستگی نیز در همانجا خدمت میکرد. کتابی هم درباره مالیاتها تألیف کرده بود، اما بعد ازظهرها و در روزهای تعطیلی با علامه علی اکبر دهخدا در تألیف لغت نامه همکاری میکرد. دهخدا در ١٣٣۴ درگذشت در حالی که قسمت اعظم لغت نامه هنوز تألیف نشده بود و مواد خام آن روی برگههای کاغذی یا فیش نوشته شده بود.
سرپرستی لغت نامه به عهده وصی و جانشین دهخدا، دکتر محمد معین گذاشته شد. دکتر معین از تعدادی از فضلا برای همکاری در تألیف و تدوین لغت نامه دعوت به عمل آورد که یکی از آنان دبیرسیاقی بود. دبیر سیاقی نه تنها چندین مجلد از لغت نامه را تهیه وتألیف کرد بلکه جزو هیأت مقابله لغتنامه نیز بود.
دیگران که کم تجربهتر بودند مطالب لغت نامه را با او و نیز محمد پروین گنابادی و دکتر جعفر شهیدی مقابله میکردند و این سه نفر در حقیقت مطالب آنان را ویرایش میکردند.
پس از بیماری دکتر معین در ١٣۴۶ و مرگ او در ١٣۵٠ دکتر شهیدی سرپرست مؤسسه لغت نامه شد. دبیر سیاقی در این زمان کماکان به همکاری خود با لغت نامه ادامه داد. پس از اتمام تألیف لغت نامه اولیای مؤسسه به فکر تهیه فرهنگ بهتر و روشمندتری از لغت نامه افتادند که حتی المقدور از اشکالات لغت نامه خالی باشد.
این فرهنگ که نام آن لغت نامه فارسی است و تاکنون چند جزوه آن تا اواسط حرف ب چاپ شده تألیف چند نفر است که یکی از آنان دکتر دبیر سیاقی است. وی به تنهایی چند جزوه از آن را تألیف کرده است. همکاری دکتر دبیرسیاقی تا چند سال پیش که وی بهعنوان اعتراض به منصوب شدن شخصی به سرپرستی مؤسسه که اهل ادبیات و لغت نبود همکاری خود را با آنجا قطع کرد و به قزوین مهاجرت کرد.دکتر دبیرسیاقی در جنب این کارهای تحقیقی به تدریس در بعضی دانشگاههای کشور نیز میپرداخت. علاوه بر آن مدتی در کشور چین و مصر به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول بود.
غیر از کتابهایی که در بالا به آنها اشاره شد وی چند متن دیگر را نیز تصحیح و چاپ کرده است که مهمترین آنها به این شرح است:
١. دیوان عنصری، ٢.دیوان فرخی، ٣.دیوان لامعی، ۴.فرهنگ مجمع الفرس سروری کاشانی، ۵.کلیات شاه داعی شیرازی، ۶. شانزده رساله شاه داعی، ٧.فرهنگ آنندراج، ٨.فرهنگ غیاث اللغات به ضمیمه فرهنگ چراغ هدایت، ٩.شاهنامه فردوسی، ١٠.خلاصه الاشعار تقیالدین کاشی، بخش شعرای قزوین، 11. سفرنامه خوزستان نجم الملک، ١٢.زرتشت نامه، ١٢.تذکرة الملوک.
کتابهای زیر نیز تألیف یا گردآورده او است:١.گنج بازیافته، ٢.اشعار دقیقی، ٣.جلالالدین خوارزمشاه، ۴.فهرست الفبایی لغات فارسی السامی فی الاسامی ابوالفضل میدانی، ۵.شاهنامه به نثر، ۶.کشف الآیات قرآن، ٧.کشف الابیات شاهنامه، ٨.پیشاهنگان شعر فارسی.