
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

نویسنده آلمانی پیش از هر چیزی فلسفه می خواند
سایر محمدی
خبرنگار
سارنگ ملکوتی متولد 1341 بابل دکترای امور تربیتی و روانکاوی کودک دارد و حدود سیسال از عمرش را در آلمان سپری کرده است و هماکنون بهکار تدریس و ترجمه زبان آلمانی در ایران مشغول است. وی در زمان اقامت در آلمان رمان «دختر برده سیاه کوچولو» تک اثر نویسنده فرانسوی- تونسی امیلینو را ترجمه و منتشر کرد که داستان زندگی دختر بچهای تونسیالاصل است که بهوسیله اعراب حاکم ربوده میشود و به بردگی فروخته میشود. «افکار نیچه» نوشته زابینه اپل کتاب دیگری است که با ترجمه او در آلمان منتشر شد، سارنگ ملکوتی چند سالی است که در همکاری با مؤسسه انتشارات نگاه ترجمه مجموعه آثار هاینریش بل را تدارک دیده که تاکنون «عقاید یک دلقک»، «قطار سر وقت»، «آدمکجابودی»، «نان آن سالها» و «بیلیارد در ساعت نه و نیم» را ترجمه و به بازار عرضه کرد. و هماکنون «خانه بدون نگهبان» را زیر چاپ دارد.
آقای ملکوتی، چه شد که از بین نویسندگان برجسته آلمانیهاینریش بل را انتخاب کردید تا مجموعه آثارش را ترجمه کنید؟
از آنجا که حدود سیسال پیش مجموعه آثار هاینریش بل را بهصورت کامل خوانده بودم. همیشه در انتظار این بودم که روزی این آثار را ترجمه کنم. تا اینکه در جریان ملاقاتی با دوست خوبم آقای رئیسدانا- مدیر انتشارات نگاه- از طرحی صحبت به میان آمد که آقای رئیسدانا قصد اجرای آن را دارد و آن ترجمه مجموعه آثار هاینریش بل بود. از من خواست که آیا حاضرم با او در این زمینه همکاری کنم. من هم از این پیشنهاد استقبال کردم و گفتم که سالهای سال همه فکرم این بود. در نتیجه ترجمه این مجموعه را شروع کردم. در عرصه ادبیات جهان آثار تراز اول بسیار زیادی هست که نیاز به ترجمه و انتشار آنها داریم. در جامعه ایران ما دچار فقر ترجمهایم. آثار بهروز و جدید و درجه یک در جهان بسیار زیاد است که هنوز در ایران ترجمه نشدهاند.
کدام مؤلفه در آثار هاینریش بل سبب ماندگاریاش شده و اعتبار بینالمللی پیدا کرده است؟
هاینریشبل زبان خودش را دارد. پدیدههای پیرامونش را در رمان به زبان سمبلیک تبیین میکند و نشان میدهد از دردهای اقشار فرودست اجتماع سخن میگوید. از تاریخ غافل نیست. حافظه تاریخی خوبی دارد. فجایع زمانجنگ جهانی دوم، مصیبتهای جامعه را پس از به قدرت رسیدن فاشیسم مطرح میکند و از مشکلات اقتصادی آلمان و... میگوید. و به شیوه خودش روایت میکند. هاینریش بل خط خودش را دارد، زبان خودش را دارد و به زبان خودش سخن میگوید. توانایی بسیار بالایی دارد در رابطه با بیان فلسفی موضوعات گوناگون.
اینکه آثارنویسندگان ایرانی نمیتواند در قد و قواره جهانی ظاهر شود آیا ناشی از فقر فلسفه و فقر اندیشه خالقان این آثار نیست؟ نویسندهای مثل هاینریشبل، گونترگراس تاریخ را خوب خواندهاند. شناخت خوبی از فلسفه دارند، سواد سیاسی و اجتماعی دارند و...
دقیقاً همینطور است. از نظر من نویسندگان ما- اگر جسارت نباشد- فلسفه را با شعر سمبلیک اشتباه میگیرند. فلسفه سمبلسازی نیست. بلکه فلسفه متر و معیار خودش را دارد. فلسفه در زبان آلمانی موجود است، یعنی زبان فلسفه با زبان داستان، زبان شعر فرق دارد. آثار عمیقی که با این رویکرد نوشته میشود. از واقعیتهای جامعه فراتر میرود.
متأسفانه از زمان صادق هدایت تا امروز ما آثاری در قد و قواره جهانی نداشتیم و ننوشتیم. این فقدان، از نظر من یک مرگ تاریخی است، متأسفانه از قرنها پیش ما تولید اندیشه نداشتیم. اندیشه فلسفی ما از غرب است. حتی صادق هدایت هم در اندیشههایش تحت تأثیر فرانتس کافکا بود. شما میبینید ما همیشه تحت تأثیر دیگرانیم. کسانی که خودشان بخواهند پرچمدار باشند و اندیشه مستقل خودشان را داشته باشند. حرف خودشان را بزنند و بدعتگذار باشند، ما کمتر چنین افرادی را در بین خود سراغ داریم. وگرنه اغلب ما مقلدان نویسندگان خارجی هستیم، چه در سبک کلاسیک چه در سبک نوین.
بزرگترین مشکل ما این است که نویسندگان و اهل قلم ما کمتر مطالعه میکنند، بیشتر مینویسند. پژوهشما روشننیست، انضباط در نویسندگی بهعنوان یک اصل پذیرفته شده در بین نویسندگان ما محلی از اعراب ندارد.
من هم دقیقاً این نظر را دارم. البته این مشکل تنها مختص نویسندگان ما نیست. جامعه پزشکی ما هم همین است، جامعه دانشگاهی هم از این مشکل رنج میبرد. به طور کلی در هر حرفهای آنچه را که آموختیم به همان اکتفا میکنیم و سعی میکنیم با همان داشتهها بهکار خود ادامه دهیم. بهروزرسانی درحرفهمان نداریم. روزآمد نیستیم. در رابطه با ادبیات هم همین است. ببینید نویسندگان ما با چند نویسنده جهانی آشنا هستند و آثارشان را به دقت خواندهاند و میتوانند تحلیل درست و کاملی از آثارشان ارائه دهند؟ چقدر با آثار جدیدی که در سطح جهان منتشر میشود، آشنا هستند. زمانی که من اثری را در دست ترجمه دارم در همان زمان آثار روز جهان را هم تعقیب میکنم و میخوانم. در این سیسال که از مرگ هاینریش بل میگذرد، چقدر نویسنده آمدند و سعی کردند نوآوری کنند. بدعتی ایجاد کنند.
آیا میتوان گفت عصر غولهای ادبی سپری شده است؟ آیا نویسندگان و شاعران در قد و قواره الیوت، پاز، هاینریشبل، جیمز جویس و... ظهور نخواهند کرد؟
چرا نویسندگان و شاعرانی در قد و قواره اینها هستند. نویسندگانی جوان ظهور کردند که با تک اثرشان درخشیدند، تک اثری که فوقالعاده عالی است. البته هاینریش بل در این میان فرق میکند. هاینریش بل چند رمان تراز اول پیدرپی بهبازار عرضه کرد که نامش را مطرح کرد. الآن در کشور همسایه خود، روسیه میبینیم که دیگر نویسندگانی در اندازههای تولستوی، چخوف، داستایوفسکی و... ظهور نکردند و در آنجا هم با رکود و سکون مواجهند. اما کشورهای اروپایی در این عرصه خیلی قوی شدهاند. فرانسه خیلی در این عرصه پیشرفت کردهاست. در آلمان هم نویسندگان بزرگی ظهور کردند، نویسندگان زیادی در کشورهای اروپایی درخشیدند. اگر نامی از آنها در اینجا نیست، ناشی از عدم شناخت ما از تحولات ادبیات روز جهان است، کسانی که دنبال مطالعه نمیروند و جستوجو نمیکنند. دچار عدم شناخت هم هستند. بهعنوان مثال اگر از یکی از این نویسندگان بپرسید نویسنده به روز آلمان چه کسی است؟ میگوید مرحوم گونترگراس. در حالی که بعداز گونترگراس نویسندگان بزرگ در آلمان خیلی داریم. نویسندگان زیادی هستند که دارند کار میکنند، خوب هم کار میکنند و کارهای زیبا و درخشانی هم منتشر کرده و میکنند. وجه بارز و مشخصه اصلی نویسنده در آلمان این است که نخستین کاری که خودش را ملزم به انجام آن میداند، این است که مطالعات فلسفی خودش را عمیق و کامل کند. سطح مطالعات تاریخی و اجتماعی خودش را بالاتر ببرد. کسانی که خودشان را پایبند به شناخت بیشتر و بهتر میدانند، قطعاً در کارشان موفق خواهند شد.
یکی از برجستهترین آثار هاینریش بل رمان کوتاه «آبروی از دست رفته کاترینا بلوم» است. رمانی که بر ضد خشونت نوشته شده و نقش رسانهها را در دامن زدن به دروغ و شایعه افشا میکند. شما درباره این رمان چه نظری دارید؟
این رمان را من هنوز ترجمه نکردم، اما قطعاً آن را ترجمه خواهم کرد، قبل از اینکه در مورد این رمان حرف بزنم، باید بگویم رمانی ترجمه کردم که از نظر من یکی از قویترین آثار فلسفی و سمبلیک هاینریش بل است. رمان «صلیب بدون عشق»! من این رمان سیصد و چند صفحهای را ترجمه کردم و تحویل ناشر دادهام. به اعتقاد من این رمان یکی از برجستهترین آثاری است که در صدسال گذشته در عرصه رمان فلسفی نوشته شده است. خود آلمانیها هم اینرمان را یکی از رمانهای بسیار قوی با مایههای فلسفی میدانند. هاینریش بل در این رمان از تضادهای عقیدتی درون جامعه حکایت میکند. یعنی به طرز زیبایی صلیب مسیحیت را با صلیب شکسته فاشیسم در مقابل هم و گاهی در کنار هم قرار میدهد و سعی در بازنگری تأثیرهریک از آنها بردیگری در جامعه دارد و بهگونهای بارز آنها را به چالش میکشد. بل در واقع با این اثر توانایی فوقالعادهاش را در سمبلسازی نشان داده است این رمان از منظر روانشاختی و جامعهشناسی هم قابل مطالعه است.
در مورد رمان «آبروی از دست رفته کاترینا بلوم» میخواستید نظرتان را بگویید.
در سالهای دهه 1970 بعداز ماجرای فراکسیون ارتش سرخ (گروه بادرماینهوف، یکی از خشنترین و شاخصترین گروههای چپگرا در آلمان پس از جنگ جهانی دوم که بهخاطر ترور و بمبگذاری در فروشگاهی در فرانکفورت اعضایش زندانی شدند) و جهتگیری هاینریش بل درباره آنها، مطبوعات آلمان در برابر این نویسنده جبههگیری کردند و هاینریش بل هم برای اعاده حیثیت و جوابیه به مطبوعاتیها به فکر نوشتن رمان «آبروی از دست رفته کاترینا بلوم» افتاد که عنوان فرعیاش این است: «خشونت چگونه شکل میگیرد و به کجا میانجامد؟». بل در انساندوستی و عدالتخواهی آنقدر مصمم بود که وقتی افکار عمومی در آلمان فعالیتهای تروریستی گروه چپگرای بادرماینهوف را بشدت محکوم کرد، دولت وقت و دستگاه دادگستری آلمان را بهخاطر عدم اجرای عدالت در محاکمه این افراد بهباد انتقاد گرفت. بههمین خاطر گروههای دستراستی و رسانههای وابسته به آنها از جمله روزنامه معروف بیلد به هاینریش بل لقب حامی تروریستها را دادند.
هاینریش بل در همین رابطه مینویسد: «در میان دو خط یک مقاله روزنامه میتوان آن قدر دینامیت جا داد که بشود با آن جهانی را منفجر کرد.» هاینریش بل در رمان «آبروی از دست رفته کاترینا بلوم» داستان زنی جوان بهنام کاترینا را روایت میکند که پس از گذراندن شبی با یک مجرم تحت تعقیب و فراری توسط پلیس دستگیر میشود و مورد بازجویی قرار میگیرد. با درز این خبر و مطالب بازجویی به بیرون و اطلاع یافتن گزارشگران روزنامه حملات تند رسانهها به کاترینا شروع میشود. با طرح اتهامات واهی و غیرواقعی از این زن چهرهای ضد اجتماعی، فاسد و خرابکار از او میسازند. با وجود آزادی کاترینا و رفع اتهام از او، اتهامات علیه او از طرف روزنامه همچنان ادامه پیدا میکند. در چنین موقعیتی مادرش بهدلیل فشارهای وارده به دخترش میمیرد. زندگی دوستان این زن همه تحت تأثیر این اتهامات بههم میریزد. هاینریش بل در این رمان مانند اغلب آثارش دفاعیهای برای حقوق فردی را مطرح میکند و علاوه بر این به تأثیر و نقش رسانهها و روزنامههای عامهپسند روی احساسات مردم براساس جعل خبر و بهبازی گرفتن آبروی یک شهروند ساده میپردازد و در نهایت نتیجه میگیرد که چگونه ممکن است این قبیل کارها منجر به ایجاد خشونت در جامعه شود و فاجعه به بار بیاورد. در واقع شکلگیری خشونت را میتوان درونمایه این رمان کوتاه دانست. بیگمان دلایل دیگری مانند فقر، عقاید مذهبی و سیاسی، تبعیض جنسیتی، عوامل روانی نیز منجر به خشونت میشوند. اما بل در این رمان تأثیر منفی رسانه بویژه روزنامه را در دامن زدن به این گونه مسائل نشان میدهد.
حضور چندین ساله شما در آلمان و زندگی در متن مردم در شناخت زیر و بم زبان آلمانی و زبان روزمره مردم چقدر در کشف ریزهکاریهای زبان، هنگام ترجمه مؤثربود؟ گویا انتقاداتی به ترجمان قبلی آثار هاینریش بل داشتید.
در ترجمه یکی از رمانها جملاتی از رمان را خواندم که هاینریش بل این جملات را چندین و چند بار در طول زمان تکرار میکند. جملات این است؛ «در عصری که من از آیینبوفالوها نیستم، من از آیین برهها هستم.» در ترجمه فارسی یکی از مترجمان ترجمه دیگری از آن بهدست داده شد. شاید مترجم نتوانست رابطهای بین بوفالوها و برهها را پیدا کند. پس آن را اینطور ترجمه کرد: «من از گرگها نیستم، بلکه برهام». اصلاً این، آن معنایی نیست که هاینریش بل مدنظر دارد. هاینریش بل با آن بیان سمبلیک چیز دیگری میخواهد بگوید، مترجم باید همان را منتقل کند. بوفالو در تاریخ مردم آلمان بهخاکستریپوشان چماق بهدست هیتلر اطلاق میشد. آنها کسانی بودند که بهعنوان نیروهای غیررسمی مردم ناراضی را سرکوب میکردند. برهها هم افراد مظلوم نبودند. بلکه به دگراندیشان لقب «برهها» داده بودند. این عبارت سمبلیک را هاینریش بل میآورد. وقتی مترجم فارسی رمان از اینمیگوید که من از برهها هستم و سر سفره گرگها نمینشینم، این یک معنای دیگری میدهد که اصلاً مورد نظر هاینریش بل نبود. برای ایرانیزهکردن ترجمه فارسی، مترجم آن را بهصورت رابطه گرگ و بره ترجمه کرده است. هاینریش بل این زبان را ندارد. از این نمونهها در ترجمههای فارسی رمانهای هاینریشبل زیاد است. این مشتی از نمونه خروار است.
من چون بیشاز سی سال است که در آلمان زندگی میکنم و با جامعه ادبی آلمان حشر و نشر دارم، سعادت دوستی و همسایگی با گونترگراس را داشتم که در ادبیات خیلی به من کمک کرد. و آقای دکتر کورت شارف که زمانی در ایران مستشار فرهنگی سفارت آلمان بود و زمانی که شبهای شعر گوته در ایران برگزار میشد ایشان از بانیان و دستاندرکاران برنامه بود. همکاری خوبی با هم داشتیم.
هاینریش بل وقتی یک صفحه تمام را سیاه میکند تا به یک جمله برسد. پس این جمله خیلی مهم است برایش. وقتی میگوییم زبان هاینریش بل متفاوت است. منظور همین ریزهکاریهاست.
وظیفه مترجم دقیقاً برگرداندن آن متن است که منظور نظر نویسنده است. نویسنده از آن مراد میکند. بدون آنکه دستی در آن ببرد و آن را تحریف کند.
هاینریش بل در رمان«عقاید یک دلقک» چالشهای زیادی ایجاد میکند، نقش مذهب در روابط آدمها چقدر جدیاست؟ در تقابل عشق و مذهب ارجحیت با کدام است؟ و... فاشیسم در دوران نازیسم در آلمان نقش تأثیرگذار را داشت به نظر نمیرسد مذهب در تحولات آلمان نقش جدی ایفا کرده باشد.
از دین به صورتهای مختلف در آن مقطع از تاریخ آلمان استفاده یا سوءاستفاده شده است. یعنی هم نازیها از آن سوءاستفاده میکردند هم کلیسا.
زمانی که فاشیسم بر سر کار آمد در مقابل فاجعه فاشیسم کلیسای کاتولیک سکوت کرد. این را هاینریش بل خیلی قشنگ مطرح میکند. وقتی نقش کلیسا را در رمانهایش افشا میکند هدفش مذهب نیست بلکه گردانندگان کلیساها را مد نظر دارد که در لباس مذهب همه چیز را توجیه میکردند. در رمان «عقاید یک دلقک» مرتب به این قشر طعنه میزند. هاینریش بل اگر چه افکار سوسیالیستی داشت اما نویسندهای ضد مذهب نبود.
جایگاه این نویسنده در آلمان امروز کجاست؟ حضور بل در آلمان شرقی سابق چه وضعی دارد؟ نگاه این بخش از جامعه آلمان به هاینریش بل چگونه است؟
هاینریش بل مشخصاً چند عنوان کتاب ممنوعه داشت که در آلمان شرقی بهصورت سانسور شده چاپ میشد. اما آثارش در سطح آکادمیک آلمان شرقی سابق مدرسهای برای خودش داشت. بعد از آنکه دیواری بین دو آلمان کشیده میشود افرادی که دنبال ادبیات روز بودند با هاینریش بل آشنایی بیشتری پیدا کردند مؤسسهای بهاسم خانهفرهنگ هاینریش بل در آلمان امروز هست که کارهای فرهنگی بسیار خوبی در آنجا صورت میگیرد، بعد حزب سبزها از آن حمایت میکند و در واقع اداره این مؤسسه را بهعهده گرفتند. این مؤسسه نه تنها در سطح آلمان و اروپا بلکه در سطح جهان فعالیتهای ثمربخشی دارد. خانه فرهنگی هاینریش بل نه تنها سعی دارد هاینریش بل و آثارش را به تمام جهان معرفی کند، بلکه سعی دارد رواداری و آزاداندیشی و فن نوشتاری او راهم بشناساند و ترویج کند.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

پیشخوان
صبح شد...
«صبح شد ولی آسمان پیدا نیست» رمانی به قلم صادقرضانیا از سوی انتشارات نظری منتشر شد. این رمان که در 30 فصل نوشته شده داستان پسربچهای است که دوران مختلف زندگیاش را از اولین روزهای مدرسه تا دوران انقلاب روایت میکند. بیژن در خانوادهای با خواهر و برادر و پدر و مادرش زندگی میکند. در یک خانواده متوسط شهرستانی که بزرگترهایش ادعا میکنند تاجرزاده و ارباب زادهاند. دغدغههای روزمره و پیش پا افتاده مثل تمام خانوادههای متوسط به پایین شهرستانی خلأهای زندگیشان را پر میکند و تداوم امید را در آنها زنده نگه میدارد. راوی داستان - بیژن- مانند دوربینی همه رویدادهای ریز و درشت پیرامون خود و خانواده را با دقت شگفت ثبت میکند. از قمه زنی برادر بزرگترش در میان اهالی محل و مسجد تا کفتربازی و دندان گردی پدر در گرفتن پول بابت فروش کفترها- در حالی که بچههایش را از کفتر بازی منع میکند- راوی به اقتضای سن و سالش که بزرگ و بزرگتر میشود، دغدغههایش نیز قد میکشند و از خلال روایتها و درگیریهای کوچک به فضای بزرگ و بزرگتر در شهر میرسد و در اوج بلوغ نارضایتیها و عقده گشاییها شکل دیگری میگیرد و چون چتری بر فضای کل کشور سایه میاندازد و زمزمههای نارضایتی بدل به فریاد میشود و جویهای کوچک به رود و رود به دریا ختم میشود و شکل انقلاب و دگرگونی نظام سلطنت را در پی دارد. در معرفی رمان آمده است: این رمان روایتگر داستان انقلاب از زاویهای دیگر غیر از روایت رسمی است. قصه کودکی است که داستان را ازسال 1351 تا بهمن 57 همانگونه که خودش درک میکند یا از زبان بزرگان میشنود؛ روایت میکند. قسمتهای اولیه رمان همانا نوستالژی دهه پنجاه و جامعهای که در حال گذار از سنت به مدرنیته است. کودک همراه خانواده و دوستان در انقلاب شرکت میکند و با پیروزی انقلاب رمان هم به پایان میرسد.
شیوه نویسنده در پرداخت موضوع بینقصه و داستان معلق است. در بخشهایی، رویدادها را تعریف میکند و در بخشهایی نیز نشان میدهد و از دیالوگ کمترین بهره را برده است.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

نگاه اول
آیناز محمدی
خبرنگار
زن کاغذی
«زن کاغذی» مجموعه شانزده داستان کوتاه نوشته زهره مسکنی است که از سوی نشر داستان منتشر شد. داستانهای این مجموعه اغلب از منظر راوی اول شخص روایت میشود و آن هم از زبان زن. دغدغههایی که در زندگی روزمره یک زن در خانه، در خیابان ،در اداره و... با آن روبهروست. یکی مشکل نازایی دارد، یکی بیمار است و درگیر دارو و درمان است. یکی کارمند ادارهای است و مشکلاش قابل تعمیم به اغلب زنان اداری و کارمند. اما داستانی که عنوان کتاب از آن وام گرفته شده است، داستانی متفاوت است و مضمونی متفاوت دارد.
زن کاغذی که در چهار صفحه نوشته شده و با این سطرها شروع میشود: «آخرهای شهریور بود که کاغذی شدم. یکی از همان روزهای نزدیک پاییز که باد بفهمی نفهمی میپیچید بین شاخ و برگ درختهای کوچه و گاهی محکم کوبیده میشد به پنجره ترک خورده اتاق خوابم.»
از منظر روانکاوی انسان زمانی که متولد میشود مانند یک صفحه سفید، مانند یک لوح بدون خط و خش است و در طول روزها و سالها و با گذشت عمر خطهایی بر آن نوشته میشود. از سویی نویسنده با شگرد شخصیت بخشی به اشیا، آن چه در طول یک روز در کوچه و خیابان و خانه بر این زن میرود (یا بر این کاغذ میرود) روایت میکند. این زن کاغذی هرجا که میرود یا بهدست باد به هر سو کشیده میشود و در مواجهه با افراد گوناگون هر کس از دست و چهره او آنچه را به ظن خود میبیند، میخواند. اما هر کس نقش متفاوت بر لوح جبین این زن کاغذی میبیند و میخواند. تا سرانجام مردی که به نظرش آشنا میآمد، او را بر میدارد و به چشمهایش نزدیک میکند.
انگار میخواست جمله کم رنگ خط آخر این کاغذ (زن) را بخواند، مچالهاش میکند و دورش میاندازد. جمله پایانی داستان این است: افتادم توی جوی بیانتهای خیابان و با انبوه کلمات خرد شده و جملات به هم ریخته، گم شدم.
فوتبال سینماست
«فوتبال سینماست» یا «معجزه برن» عنوان کتابی است بهقلم مهدی صادقی که از سوی نشر پژوهش رسم منتشر شد. مهدی صادقی که تألیف 9 عنوان کتاب سینمایی و تجسمی و گردآوری 24 عنوان کتاب دیگر در حوزه هنرهای تجسمی را در کارنامهاش دارد، در این کتاب به فیلم سینمایی معجزه برن میپردازد. کشور آلمان نخستین قهرمانیاش در جام جهانی را در سال 1954 به دست آورد که بازی فینال به «معجزه برن» مشهور شد. آلمانیها در مرحله گروهی با نتیجه 8 بر 2 به مجارستان باختند. هشت گل تحقیرآمیز که چنین شکستی را تاریخ فوتبال آلمان به یاد نداشت، اما در بازی فینال دست تقدیر دوباره مجارها را در مقابل آلمان قرار داد. آلمانها در بازی فینال ناباورانه مجارستان را 3 بر 2 شکست میدهند.
آلمانیها نخستین قهرمانی شان را 9 سال پس از شکست در جنگ جهانی دوم بهدست میآورند. آنها که بابت شکست در جنگ سرافکنده بودند با این پیروزی سر بلند کردند، شکست در جنگ جهانی دوم آلمانیها را تحقیر کرد اما پیروزی در جام جهانی به شهروندان مأیوس این کشور روحیه تازهای داد تا بار دیگر بتوانند روی پای خود بایستند. تولید ملی را بارور کنند و تبدیل به یک قطب اقتصاد شوند و صنعت خود را مدرن و شکوفا کنند و اقتصادشان را رونق تازهای ببخشند. پیروزی در جام جهانی 1954 یک پیروزی معجزهگونه بود که با داستان پسر نوجوان آلمانی تلفیق میشود و دستمایه فیلمی میشود که دوگانگی آلمانیها- شرقی و غربی- را نشان میدهد. نویسنده در این کتاب به بررسی این فیلم میپردازد.
مهدی صادقی مینویسد: وقتی از پشت عینک فوتبال سینما را بنگریم و بنگاریم، نوشتهها قرمز و آبی خواهد شد. در هر دورهای با توجه به داشتههای آن زمان میتوان این فیلم را تحلیل کرد. ماجرا ثابت است اما آنچه بر آن سوار میشود، تحلیلی است که از شرایط زمانه برخاسته است. فیلم «معجزه برن» نشان میدهد فوتبال نه فقط روابط پدر و پسر و یک خانواده را گرم و درست میکند، بلکه به یک ملت سرخورده و کشور ورشکسته از جنگ چنان امید و نیرویی تزریق می کند که کشورشان را به یکی از پیشرفتهترین کشورهای اقتصادی و صنعتی تبدیل کنند. بدینگونه است که فوتبال میتواند جهان را تغییر دهد.
پزشکی مردمانه
«پزشکی مردمانه در همدان» از مجموعه دانش نامه استان همدان کتابی است که عباس فیضی آن را گردآوری کرده و تدوین و بازنویسی آن را مهدی بهخیال عهدهدار شد.
ناشر این کتاب نشر طلایی (وابسته به حوزه هنری استان همدان) است. فرهنگ، تمدن و مشاهیر هر ملت، شناسنامهای تاریخی از سرگذشت آن ملت است که شناخت فرهنگ بومی و اوضاع و احوال پیشینیان را در پی دارد، اما در زبان فارسی هنوز شناخت نامه و فرهنگی جامع که دارای همه ویژگیهای تاریخی و فرهنگی تمام مناطق ایران، همراه با تعبیرات، اصطلاحات، لغات و کاربردهای موردی و محلی باشد، موجود نیست. چه درباره ایران پیش از اسلام که گاهواره تمدن شرق و غرب بوده است و چه درباره دوران اسلامی که دین نو در جان و دل مردم ایران راه یافت و تمدنی نوین و جهانی پدیدآورد. از خصوصیات دانش نامهای مناطق مهم فرهنگی ایران، گردآوری و نگاهداشت عناصر و مواد این فرهنگ جامع است.
«دانشنامه استان همدان» مجموعهای است که با گردآوری و طبقهبندی اسناد با زبانی ساده به شناخت و معرفی پیشینه و چهره فرهنگی، تاریخی و تمدن استان همدان کمک میکند.
این مجموعه اهدافی نظیر تدوین و ارائه پشتوانه و مرجعی علمی و پژوهشی برای توسعه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی استان، جمعآوری و طبقهبندی اسناد در حوزههای یاد شده و تشکیل آرشیو و بانک اطلاعات برای موضوعات مختلف، تهیه مواد خام برای خلق آثار جدید فرهنگی و هنری و... پیوند جوانان با گذشته تاریخی و فرهنگی خود و... را دنبال میکند. کتاب «پزشکی مردمانه در همدان» که در سه فصل تحت عنوان حکیم و حکیمنامه، دوا و درمان، بیماری ها و... تدوین شده مجموعهای است که با تحقیقهای میدانی در طول سالهای مختلف گردآوری شده و با ثبت بخشهای مختلف فرهنگی گامی ارزنده در پاسداری از فرهنگ بومی این دیار است.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
اخبار این صفحه
-
نویسنده آلمانی پیش از هر چیزی فلسفه می خواند
-
پیشخوان
-
نگاه اول

اخبارایران آنلاین