
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

یاد باد آن روزگاران...
شهیندخت ملاوردی
دستیار سابق رئیس جمهوری در امور حقوق شهروندی
این روزها که به قول خبرگزاری فارس«خانه نشین شدهام»؛ البته چند صباحی! فرصت بیشتری را برای وقت گذرانی با دخترم و جبران مافات پیدا کرده ام. چند روز پیش که به مناسبت سالگرد درگذشت مادربزرگش با هم به سراغ آلبوم عکسهای سالهای دور رفتیم، عکسی از دوران دانشجوییام توجهمان را جلب کرد؛ بماند که یک نکته دیگر هم ذهنم را درگیر کرد و آن اینکه با رواج عکاسی دیجیتال دیگر اثری از عکسها و خاطرات سالهای نزدیک در آلبومها به چشم نمیخورد که باید به حساب مواهب یا تهدیدات دهکده کوچک جهانی و دنیای جهانی شده گذاشت، نمیدانم! این عکس مرا با خود به آن سالها برد؛ سالهای۶۳تا۶۷که در دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی و در اوج دوران جنگ تحمیلی گذشت: غیبتهای مداوم یا متناوب همکلاسیها برای حضور در جبههها، آژیر قرمز، درس خواندن زیر موشک باران تهران و پناه بردن به جان پناهها در دانشگاه یا خوابگاه، مشارکت در فعالیتهای پشت جبهه و شهادت گاه و بیگاه همکلاسیها و... حال و هوایی خاص که شرح آن برای نسل جوان در عین جذابیت، عجیب و بعید و دور از ذهن مینماید.
عکس مربوط به سفر به شهر بابل به مناسبت شهادت یکی از همکلاسی هایمان، شهید مسعود شعبانزاده است که بهتازگی دختر دومش متولد شده بود که در عکس در بغل همسر شهید دیده میشود و دختر اول شهید که کمی بزرگتر است در بغل من نشسته است. این سفر برای من از وجه دیگر هم خاطره انگیز هست و اینکه بعداً اسم دختر بزرگم«طهورا» را با الهام از اسم خواهرزاده شهید که در آن مراسم برای اولین بار به گوشم خورد، انتخاب کردم.
با خود میاندیشم انتظاری که از دانشگاه و دانشجو و جنبش دانشجویی میرود موقعیت شناسی است تا بهعنوان نبض تپنده و میزانالحراره جامعه در هر مقطعی و متناسب با اقتضائات و شرایط خاص آن دوره برای خود نقش قائل شده و مأموریت تعریف کند، از سوی دیگر لازم است مقدمات و الزامات این نقش آفرینی و کنشگری از سوی متولیان بدرستی فراهم شود تا این جنبش از خاستگاه شکلگیری خود بیش از این فاصله نگیرد و دور نیفتد. به بهانه مناسبتهایی که میآیند و میروند، قدردان این سرمایههای انسانی و فرهنگی کشور باشیم؛ آنها تهدید نیستند، فرصتهایی طلایی برای تأثیرگذاری بر فضای سیاسی و اجتماعی در تأمین منافع ملی و ستون محکم جامعه مدنی اند.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

می شد به جنگ صاعقهها رفت
سعید علیخانی
کارشناس مسائل بینالملل
من عادت ندارم تجربیات شخصیام را به جمع تعمیم بدهم و فی المثل اگر در دوران دانشجویی سر پرشوری داشتم بگویم در آن زمان همه این گونه بودند اما اغراق نیست اگر وجه غالب یک حالت را بهعنوان خصیصه آن بشناسیم. دوران دانشجویی، ترکیبی از عاشقانهها و عالمانهها و آرمان هاست. عاشقانههایش اما بر دو دیگر، غلبه دارد. شاید بهخاطرهمزمانی جوانی و دانشجویی. امتزاج عاشقانه با عالمانه و آرمان این گونه است که کلاس وهمکلاس و حق طلبی و جامعه، جملگی، چنان رابطه معناداری پیدا می کنند که وقتی به تو میرسند باید با حماسهای، تمام صداقت و روح جوان و دست نخورده ات را نثارشان کنی. اینجاست که از کیفیت غذا تا فلان اشتباه سهوی استاد، دست از پا خطا کردن سیاسیون یا عرف و سنت جامعه برای تو تنها آوردگاههایی برای آزمودن جسارت و اعتراض و نقد اند و طرفه اینکه در همه آنها، حرفیداری برای گفتن و توانی برای صرف کردن.
دوران دانشجویی من در مقطع کارشناسی، در نیمه دوم دهه هفتاد بود؛ همان مقطعی که از دل آن دوم خرداد و ماجراهای بعد از آن برآمد. خیلی زود برای من که در آن زمان دانشجوی دانشگاه تهران بودم، سیاست از نان شب واجبتر شد. دوم خرداد اکنون برای بسیاری از همنسلان من نوستالژی یا تراژدی است اما اگر بخواهم وجه خوشبینانه ماجرا را مرور و از تلخیها صرفنظر کنم، هنوز هم فهرستی از خوشکامیها در برابر ذهنم رژه میرود:
اقبال آشنا شدن با مفاهیم جدیدی که ذهن و زمان ما را مشغول دقت و توجه خود کردند یکی از آنهاست. اگرچه برخی از این مفاهیم هیچوقت تجربه نشدند، دست کم اما با تمام وجود فهمیدیم که حس و حال دانشجویی و جوانی در مواجهه با تغییرات بزرگ چیست؟ بجز این فهمیدیم که تغییرات چه نوع مخالفان و موافقانی را برخواهد انگیخت. فهمیدیم که صنوف و تیپهای مختلف در جامعه هرکدام در هنگامه برآمدن تحولات عمیق فکری تا کجا و با چه سودایی همراهند و امید تا کجا میپاید و از کجا به بعد به هِن و هِن میافتد. عالمانه را به مثابه «دانستههای قطعی و یقینی» که بگیریم، باید بگویم هم این عالمانهها و هم عاشقانههای دوران دانشجویی - مثل سیاست و جامعه- سهل و ممتنع اند. سهلاند چون از اقبال خوبشان با بروز و ظهور دانشجوی آرمانخواه و همه فن حریفی که شما باشید روبهرو شده اند! ممتنعاند چون پیچیدهتر از ذهن بیآلایش و جوان شمایند. نه من که هر دانشجویی که مثل آن نسل دوران دانشجویی من، با گفتمانی جدید و فراگیر روبهرو شود، برای خود رسالت بهبود و تغییر را تعریف می کند. انتهای همه این تغییر دادنها و به قول اخوان ثالث «این مباد..آن باد» این است که بالاخره آدمی میفهمد خودش تغییر کرده است و جهان بر همان مدار است.
این سخن، دمیدن روح یأس بر همه تکاپوهای جوانی و دانشجویی نیست که از قضا کم نیستند تغییرات و بهبودهایی که انسان در پیچ و تاب تحولات فکری و روحی خود بهدست میآورد، بتهایی که میشکند، آرزوهایی که معقولتر میشود و شدنهایی که دیگر به هیجان و شعار ختم نمیشوند اما هرچه که بگوییم باز سخن از برهه آغازینی است که مانند همه مراحل آغازین، خوب و بدهای خود را دارد. خوبهایش آنجاست که تبار همه فضیلتهای بعدی آدمی در این دوران است و بدیهایش آنجا که همه پیچیدگیهایی که زمانه عمقشان را به مرور به آدم نشان میدهد، در این دوران، صرفاً نشانههایی از بیکفایتی گذشتگان بودهاند!

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

روایت فعالان سیاسی از دوران دانشجویی
دانشگاه و دانشجویان در تاریخ معاصر ایران از جمله نهادهای تأثیرگذار در تحولات سیاسی و اجتماعی بودهاند. اتفاقات مختلفی در چند دهه اخیر و بعد از تأسیس دانشگاه تهران در ایران رقم خورده است که پایه اصلی آنها دانشجویان یا دانشگاه بوده است. با این حال 16 آذر سال 1332 یعنی چند ماه بعد از کودتای 28 مرداد و سقوط دولت ملی دکتر محمد مصدق، برگ زرین و البته خونین کتاب جنبش دانشجویی در ایران رقم خورد آنجا که دانشجویان به سفر ریچارد نیکسون معاون وقت رئیس جمهوری امریکا به ایران در دانشگاه تهران اعتراض کردند. اعتراضی که البته به یورش ارتش به دانشگاه و سرکوب شدید دانشجویان معترض منجر شد. در این واقعه مصطفی بزرگنیا متولد ۱۳۱۳عضو کمیته مرکزی سازمان جوانان حزب توده، احمد قندچی متولد ۱۳۱۲از طرفداران جبهه ملی و احمد شریعت رضوی برادر همسر دکتر علی شریعتی در دانشکده فنی دانشگاه تهران به شهادت رسیدند. اگر چه فردای آن روز معاون رئیس جمهوری امریکا در دانشگاه تهران دکترای افتخاری گرفت، اما 16 آذر به تقویم سیاسی ایران راه یافت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 همواره این روز بهعنوان روز دانشجو گرامی داشته میشود و البته فرصتی است برای بیان مطالبات و انتقادات دانشجویان. در این صفحه به مناسبت گرامیداشت این روز خاطرات و روایات تنی چند از فعالان سیاسی و استادان امروز و دانشجویان دیروز از دوران دانشجویی خود را مرور کردهایم. روایاتی که نشان از آن دارد سیاست هیچ گاه از دانشگاه بدور نبوده است.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

روز دوم دانشجویی در کالیفرنیا
محمد هاشمی
فعال سیاسی
دوران دانشجویی من در امریکا بود و در آنجا تحصیلات عالیه را آغاز کردم. روز دوم ورودم به امریکا در ایالت کالیفرنیا کنگره دانشجویان ایرانی در دانشگاه برگزار میشد که با محل سکونت من نیم ساعت بیشتر فاصله نداشت. یکی از اقوام که من در منزل آنها اقامت داشتم، درباره این کنگره به من گفت و از من خواست به آنجا برویم. چون قرار بود دانشجویان ایرانی کنار هم جمع شوند. حدود 2 هزار دانشجو آمده بودند و در سخنرانیهایی که انجام میدادند، خیلی صریح و واضح علیه نظام شاهنشاهی شعار میدادند و سخن میگفتند. آن فضا برای من که تازه از جو خفقان ایران بیرون آمده بودم، خیلی جذاب بود. ظهر که شد، از یکی از مسئولین برگزاری کنگره پرسیدم که «آقا اینجا قبله از کدام طرف است؟ میخواهم نماز بخوانم.» نگاهی به من کرد و گفت: «تو اگر میخواستی نماز بخوانی، چرا آمدهای امریکا؟» گفتم: «کجا باید میرفتم؟» گفت: «باید میرفتی نجف؛ پیش خمینی.» گفتم: «یعنی توی امریکا نمیشود نماز بخوانی؟» گفت: «نه». گفتم: «خیلی خب؛ حالا من میخوانم و ببینیم که میشود یا نه.» یک ساک دستم بود که در آن سجاده، جانماز، قطبنما و قرآن داشتم. با پیدا کردن جهت قبله و پهن کردن سجاده نماز روی زمین چمن، نماز خواندم؛ ولی برایم خیلی سنگین تمام شد که فردی درباره امام بی ادبانه صحبت کرد. از دوستم پرسیدم که اینها کی هستند و این حرفها چیست؟ گفت: «بیشتر نیروهای چپ و تودهای هستند.» ساعتی بعد در صف ناهار که حدود دو هزار نفر بودند و ولولهای برپا بود، دو خانم محجبه دیدم که در آن فضا روسری بر سر داشتند. نزد دو خانم محجبه رفتم و سلام کردم. یکی از دو خانم من را شناخت و گفت: «شما فلانی برادر فلانی نیستی؟» گفتم: «چرا.» آنجا به من گفتند که کنگره امروز تصمیم گرفته بورسیه افتخاری یک دانشجوی ایرانی مسلمان را لغو کند. پرس و جو کردیم دیدیم مصطفی چمران است که عضویت افتخاری که کنفدراسیون به او اعطا کرده بود به دلیل مسلمان بودنش پس گرفته شده. شب ما را همراه چمران دعوت کردند. 5 نفر آنجا جمع شدیم که به اصطلاح بچه مسلمان بودیم و تصمیم گرفتیم تا مجمعی تشکیل داده و بتوانیم با چمران صحبت بکنیم. همانجا تصمیم گرفتیم انجمن اسلامی را به هر شکلی شده تشکیل دهیم تا بتوانیم بچه مسلمانانی که مثل ما میآیند و بی پناه میمانند، پناه و جایی داشته باشند. در این زمینه خوشبختانه موفق شدیم و این یکی از بهترین خاطره دوران دانشجویی
ما شد.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

عطایی که به مشت بخشیده شد
آذر منصوری
فعال سیاسی اصلاحطلب
خواستم از ۱۶آذر دوران دانشجویی خودم بنویسم، دیدم حرفها تکراری است و حرف جدیدی ندارم. به ناگاه یاد سال ۹۵افتادم که به اتفاق دکتر خانجانی برای سخنرانی بههمین مناسبت به دانشگاه شهید چمران اهواز دعوت شده بودیم و بههمین بهانه چند کلامی در مظلومیت انجمنهای اسلامی بگویم که در این سالهای سخت و با همه دشواریها بهدنبال پویایی در فضای دانشگاهها هستند.
دبیر انجمن مدتها پیگیر این برنامه بود و من بعد از حمله گروهی در دانشگاه آزاد یاسوج که موجب مجروح شدن چند نفر از اعضای انجمن اسلامی شده بود، ترجیحم این بود که اگر احتمال تکرار چنین وقایعی است از حضور در دانشگاهها خودداری کنم، اما به هر ترتیب دانشجویان اطمینان دادند که همه مراحل قانونی اخذ مجوز طی شده و حتی شورای تأمین استان هم اعلام کردهاند که مشکلی ندارد و با توجه به طی این مراحل و با توجه به اصرار آنها قبول کردم.
از زمانی که در فرودگاه اهواز پیاده شدیم چند نفر که در آخر ما متوجه نشدیم از کجا هستند و چه میخواهند با ماشین مخصوص ما را تحت الحفظ به وی آی پی فرودگاه بردند. در آنجا با اعلام اینکه دادستانی با سخنرانی شما مخالفت کرده و عدهای میخواهند مراسم را به هم بزنند ما را نگه داشتند. بالاخره آقای خانجانی با استاندار وقت خوزستان تماس گرفت. با آمدن استاندار به فرودگاه آن افراد به یک باره محل وی آی پی را ترک کردند. ابتدا به استانداری و بعد از هماهنگی به دانشگاه اهواز رفتیم. مسئولان دانشگاه هم اطمینان دادند که اوضاع تحت کنترل است و سالن آماده برای سخنرانی. اما درست موقع شروع سخنرانی گروهی بیرون سالن اجتماعات دانشگاه شروع به شعار دادن و کوبیدن بر در کردند. آقای خانجانی چند کلامی صحبت کرد، اما درست لحظهای که من برای آغاز، کلام بسماللهالرحمنرحیم را گفتم همان دانشجویان یکباره در سالن را با هجوم خود شکستند و به سمت تریبون حمله ور شدند. تریبون را از روی میز پرت کردند و به سمت ما هجوم آوردند. در تمام این مدت این بچههای انجمن اسلامی دانشگاه بودند که خود را سپر ما کرده بودند تا به ما آسیبی نرسد. تحت الحفظ ما را تا نیمههای در سالن بردند که به یک باره یکی از همین دانشجویان خشمگین با مشت بر صورت من کوبید. روسری را بهزور روی سر نگه داشتم اما بینی و پیشانیم کبود و زخمی شد و تا چند روز آثار تاخت این دانشجو روی پیشانی من بود. با حمایت دانشجویان عضو انجمن به محوطه دانشگاه آمدیم و در محوطه نیز با لولههای فلزی و سنگ ما را بدرقه کردند.
بعد بچهها خبر دادند که اعضای انجمن را مانند دانشگاه یاسوج یک به یک برای ادای توضیحات احضار کرده بودند و از آنها تعهد گرفته بودند. بعد از این ماجرا باوجود اصرار انجمنهای اسلامی دانشگاهها معمولاً دعوتها را قبول نمیکنم. اندک مواردی هم که موفق به اخذ مجوز میشوند یک روز به برگزاری مراسم اطلاع میدهند که برنامه لغو شده
است.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

ماجرای اردوهای خاطره انگیز
احمدشیرزاد
فعال اصلاحطلب
من دانشگاه شریف درس خواندم و ورودی سال 55 بودم. دوره یازدهم دانشگاه شریف بود. یکی از موضوعاتی که برایم جالب بود، بدبینی افراطی دانشجویان به سیاستهای دانشگاه بود. در دانشگاه هر اتفاقی میافتاد، حمل بر این میکردند که نقشهای ضد دانشجویی است. نوروز سال 56 بود که مدیران دانشگاه یکسری سفرهای دانشجویی به کشورهای خارج ترتیب دادند. بعد از انقلاب بر اساس اسناد متوجه شدند این سفرها پیشنهاد سازمان امنیت وقت یا همان ساواک بود اما با استقبال دانشجویان مواجه شد و نه تنها از بدبینی خبری نبود، بلکه همه رفتند اسم نوشتند و بلافاصله مورد رقابت مذهبیها و غیرمذهبیها قرار گرفت. آن زمان به کسانی که گرایشهای کمونیستی داشتند «چپ» میگفتند که با معنای امروزی آن که مقدمه اصلاحطلبان بود، فرق داشت. این طیف گرایشهای مارکسیستی داشتند و در مقابلشان مذهبیها یا بچه مسلمانها قرار داشت. یک سفر به اروپا ترتیب داده شد؛ یک سفر به افغانستان که تنها شرطش این بود یکی از اعضای هیأت علمی همراه دانشجویان باشد. دانشگاه هم تنها در دریافت گذرنامه به دانشجویان کمک میکرد و هزینه و مدیریت سفر با دانشجویان بود. دختر و پسر هم با هم بودند اما تعداد دخترها خیلی کم بود. موضوع سفرها هم مانند هر موضوع دیگر به موضوع بحث مذهبیها و چپها بدل میشد.
نکتهای که برایم جالب است، این بود که بحثهای ساده بر سر منافعی گذرا در آن فضای دانشجویی به مسائل به ظاهر عمیق فلسفی بدل میشد. طی بحثهای طولانی میخواستند ثابت کنند طرف مقابل «انحصارطلب» است. گاهی ساعتها در سالن دانشگاه شریف جمع میشدند و سر موضوعات جدی فلسفی بحث میکردند تا آخر بحث به این برسند چه کسی به این سفرها برود! یک بار بعد از کلی بحث شنیدیم گروه دیگری رفته امتیاز سفر گرفته است. بعد دو گروهی که تا آن موقع با هم بحث داشتند، بحثشان با هم تمام میشد و بحثها با گروه سوم مطرح میشد. خاطرم هست عید سال 56 شاید 12 گروه مختلف از دانشگاه سفر خارج از کشور رفتند. خود ما که دانشجوی خوابگاهی بودیم به ترکیه و یونان رفتیم. اتوبوسی کرایه کردند و آخر سر هم با راننده دعوا شد. البته آن موقع تعداد بچهها اگر حدود 10-15 نفر میشد، نه سواری میگرفتیم نه اتوبوس؛ چون که وانت وسیله حمل و نقل بهتری بود. مینشستیم عقب وانت و میرفتیم. اما در سفر به ترکیه و یونان اتوبوس کرایه کردیم و هزینهمان هم خیلی پایین درآمد. نفری حدود سه هزار تومان هزینه سفر شد که معادل یک ماه حقوق کارمندان میشد.
در سفر هم هر شب بحث درباره مارکسیست و طبقه کارگر و بورژوا بود و روزها هم گروههای چند نفره میشدند و در شهر میگشتند. موضوعی که هیچ گاه از یادم نمیرود این است که بچههای شریف، مذهبی و غیرمذهبی هیچ وقت با هم گلاویز نشدند. فضای علم و صنعت و تربیت معلم این گونه بود. به نظرم فضای دانشگاهها بسیار تحت تأثیر چهرههای شاخص دانشجویی قرار میگرفت. مثلاً عناصر شاخص علم و صنعت ثمره هاشمی و احمدینژاد بود؛ در دانشگاه شریف اصغرزاده و نعیمیپور. اما بچههای شریف هیچ وقت با هم گلاویز نشدند. از 55 تا 57 و بعد آن درگیری فیزیکی بین دانشجویان نداشتیم و از همان موقع یاد گرفتیم همدیگر را تحمل کنیم. حالا گهگاهی انجمن فارغالتحصیلان شریف جلسهای گذاشته و ما را دعوت میکند که برای ما خاطره انگیز است. چهرههایی را میبینیم که با هم سرشاخ بودیم و حالا گرد پیری سر و رویمان نشسته است.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

خشونت نرم
فائزه هاشمی
فعال سیاسی
۱۶ آذر ۸۸ دانشجوی دوره دکترای روابط بینالملل در واحد علوم تحقیقات تهران دانشگاه آزاد بودم. مشابه همه دانشگاهها در سراسر کشور در این واحد دانشگاهی هم دانشجویان در محوطه دانشگاه تجمع و با تأثیر از حوادث سال ۸۸ شروع به شعار دادن کردند. در کلاس بودیم، صداها را شنیدیم، به جمع دانشجویان ملحق شدم. حراستیها کارت بعضی از دانشجویان را میگرفتند. در اواخر برنامه از من خواستند به اتاق یکی از معاونین بروم. این خواسته را مشروط به پس دادن کارتهای دانشجویان کردم. انجام شد و رفتم. فکر میکردم واقعی کار دارند؛ در واقع سرگرم کردن من و خارج شدن از آن جمع هدف بود. انگار گول خوردم. بعد از پایان برنامه توانستم از آنجا خارج شوم. فردی را همراهم کردند مثلاً در نقش محافظ که تا خروج از دانشگاه با من باشد. در حین سوار شدن به ماشین خودم، تعداد اندکی از لباس شخصیها دور ماشین را گرفتند و با تمسخر خواستار گفتوگو شدند؛ جدی نگرفتم.
سوار ماشین شدم، فردی نیز کنار دستم نشست، فکر کردم همان محافظ است؛ ولی نبود. سوئیچ ماشین را برداشت که نتوانم حرکت کنم. من هم بی اعتنا داخل ماشین مشغول مطالعه کارهایم شدم. بعداً در فیلمهای منتشره دیدم که ساک ورزشی را از صندلی عقب برداشته و روی سقف ماشین گذاشتهاند بعد از مدت کوتاهی که دیدند از این داستان آبی برایشان گرم نمیشود، سوئیچ را دادند و من هم رفتم.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

دوران دانشجویی؛ شیرینی دفاع مقدس و تلخی 18 تیرش
غلامرضا ظریفیان
استاد دانشگاه
دو مقطع تحصیل من در دانشگاه با دو حادثه مهم روبرو بود. دانشجوییام در دوره کارشناسی با جنگ تحمیلی و دفاع مقدس همزمان بود و به همین دلیل من یک دانشجو-رزمنده به شمار میآمدم که میان جبهه و دانشگاه در رفت وآمد بود. این به معنای آن بود که به صورت متواتر دو عالم متفاوت را تجربه می کردم، عالم آمیخته به جنگ و شهادت که دانشجویان آن آمده بودند از آرمانها و سرزمینشان دفاع کنند و در کنار آن عالم درس و علم که در آن رشد و توسعه و تقویت بنیادهای رفاه جامعه پیگیری میشد. این دو گانگی همواره برایم لذتبخش بود و در عین حال میان آنها پیوستی ناگسستنی برقرار بود. بویژه آنکه در آن دوران نوعی همدلی میان اقشار مختلف وجود داشت. دانشگاه هم در جنگ نقش ویژهای داشت چنان که امروز فهرست بلندبالایی از شهدای دانشجو وجود دارد. کسانی که به هر دلیلی امکان حضور در جبهه ها را نداشتند نوعی احساس همدلی را بروز می دادند. چنانکه بسیاری از اساتید خوبم وقتی لازم می شد به جبهه اعزام شوم با روی باز و اشتیاق برخورد می کردند و شاید معتقد بودند که حضور در جبههها مهمتر از حضور در کلاس درسشان است. بنابراین بر خلاف تصور دوگانگی فرهنگی در آن زمان وجود نداشت و همدلی و همدردی اساتید پشتوانه دانشجویانی بود که به جبهه می رفتند.
سالها بعد من همزمان هم دانشجوی دکترا بودم و هم در وزارت علوم مسئولیتی داشتم و این دوره همزمان شد با حادثه تلخ 18 تیر سال 1378 . کام من هنوز از آن حادثه تلخ است. زیرا با ندانمکاری کسانی که محیط دانشگاه را نمی شناختند، حادثه تلخی رخ داد. در کمیته حقیقتیابی که پس از حادثه 18 تیر تشکیل شد حضور داشتم. آن کمیته هم به کاهش آلام دانشجویان کمک میکرد و هم وظیفه جست وجوی دلایل واقعه را داشت. تلاش همه کنشگران سیاسی از دانشجو تا استاد و دستگاههای مختلف اجرایی و حتی دانشجویانی که از آن حادثه آسیب دیده بودند بر آن بود که آثار این حادثه تلخ کمتر شود و کشور با بحران روبرو نشود. با این حال آن اتفاقات و مسائل پیرامونیاش همچنان ذائقه ذهنم را تلخ میکند.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
اخبار این صفحه
-
یاد باد آن روزگاران...
-
می شد به جنگ صاعقهها رفت
-
روایت فعالان سیاسی از دوران دانشجویی
-
روز دوم دانشجویی در کالیفرنیا
-
عطایی که به مشت بخشیده شد
-
ماجرای اردوهای خاطره انگیز
-
خشونت نرم
-
دوران دانشجویی؛ شیرینی دفاع مقدس و تلخی 18 تیرش

اخبارایران آنلاین