مهدی یزدانی خُرّم
روزنامه نگار ادبی و داستان نویس
عکاس امریکایی در نوع قاب بندیاش به نوعی روایت ناقص از واقعیت دست زده است. هرچند سوژه اصلی او پیرزنی است شکسته و خمیده که از مقابل سربازان میگذرد اما عناصری که در تصویر و در پسزمینه دیده میشوند هیچکدام شکل و هیبت کامل خود را ندارند. او از پراکندگی سربازان، ساختمانهای نیمه ویران و زمین پوشیده از نخالهها ترکیبی ساخته که درآن نوعی نقصان مدام دیده میشود. چهره سربازان یا ناقص و خارج از کادر است یا چنان دور که جز سایهای از آنها دیده نمیشود. اما یکی از مهمترین اتفاقهای زیباییشناسانه هندسی که در تصویر رخ میدهد ساختهشدن یک مثلث است که عملاً پیرزن را از کل تصویر جدا و او را به شکل اغراقآمیزی برجسته میکند.
کافیست سه بخشی را که سربازان در آنجا ایستادهاند با خطوطی بههم متصل کنید. نتیجه یک مثلث کامل است که بهمثابه جداکننده اضلاع و البته کلیت خود از پیرزن و ساختمانها عمل میکند. با این حساب عکس صاحب سه عرصه میشود؛ نخست ساختمانها که در انتهای تصویر دیده میشوند، دوم سربازان که با خط فرضی مثلثی میانه تصویر را از آن خود میکنند و در نهایت پیرزن خسته که منفرد است. اما حسی که عکاس متبادر میکند بین رابطه زن است با خانهها که مثلث سربازان بینشان فاصله انداخته است. در این وضعیت عناصر میانی تصویر فاقد هویت فردی و یگانه میشوند و دقیقاً در دل کلیت غرق.
از سویی چهره خسته و درهم شکسته پیرزن که مدتهای مدید در زیرزمین پناه گرفته بوده و مشخص است از نور و اکسیژن سالم محروم مانده در حال اضمحلال است درست مانند وضعیت خانههایی که در پسزمینه قرار گرفتهاند. اگر کمی خلاقانهتر به تصویر نگاه کنیم و البته فرمالیستیتر، میتوانیم تقارنهایی را ببینیم که بین جفتهای پنجرههای خانهها با چشمهای زن ساخته میشود. صورتهایی که آنها نیز در حال پوستانداختن و اضمحلال هستند. رنگها نیز در همین وضعیت قرار دارند. کمرمق و بیجان هستند. حتی تقارن درخشانی که بین سرخی روسری زن ساخته شده با تابلوی ورود ممنوع انتهای تصویر نیز نمیتواند حرکت و شوری به تصویر ببخشد. زن نیز با شمایلی اندوهزده که بیشتر به مُردگان میماند در حال ردشدن است. کسی به او توجه ندارد و گویا مُردهایست که تازه از گورش برآمده و همچون روحی سرگردان در حال قدم زدن است. کسی او را نمیبیند چون از جهان زیرزمینی مُردگان؛ از هادس، بازگشته روی زمین و برای همین هیچ جذابیتی ندارد برای سربازهایی که آنجا ایستادهاند. با سلاحهای خود که از قضا بر هویت تصویریشان سایه سنگین انداخته است. تلخی تصویر برآمده است از مجموع این عناصر و فقدان هر شکل امیدی که بتوان مخاطب را واداشت به آن چنگ بزند. سه تکه عکس از هم جدا شدهاند و در کل تصویر در حال فروپاشی و نابودی است. استعارهای از بالکان که در نهایت نیز با خون و کشتار در دهه نود میلادی از هم فروپاشید. کادر بسته و عناصر متعدد حاضر در آن بیننده را دچار جزئیاتی میکند که هر کدامشان ساحت تاویلی و معنایی خود را میسازند. مواجهه مرده در راه آمده با کشندگان. و در نهایت هیچ چیز نمیماند و تمام...
پینوشت:
پس از اینکه شبه نظامیان کرواسی کنترل «وکووار» را از دست دادند مردم شهر از پناهگاهها خارج شدند و شهر را که توسط سربازان و فرماندهان صربستان به ویرانهای تبدیل شده بود، مشاهده کردند.