
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

یوسف حیدری
افغانستان امروز ققنوسی را میماند که از دل خاکستر بیرون آمده است. سرزمینی که رگ و پی آن با جنگ و وحشت و آوارگی عجین شده است. همین امروز هم که صلح و ثبات نسبی در این کشور وجود دارد و قانون و دولت مستقر زمام امور را در دست دارد، وحشت از ترور و خونریزی و تهدید طالبان دست از سر برخی شهرها و مناطق این کشور برنداشته است. این آتش با کودتاهای پی در پی از 40 و اندی سال پیش روشن شد و با اشغال این کشور از سوی شوروی الو گرفت و بعدتر نیز با حاکمیت گروه افراطی طالبان کاملاً شعله ور شد. نتیجه همه اینها چیزی نبود جز ویرانی شهرها و روستاها و به آتش کشیده شدن مدرسهها و کتابخانهها و موزهها و آثار فرهنگی و... همه اینها ضربات مهلکی را میماندند که پشت سر هم بر پیکره فرهنگ این کشور وارد میشدند و هزینه بازسازی فرهنگی را بالا و بالاتر میبردند. ساخت دوباره این ویرانهها و آباد کردن خاک کشور و در کنار آن پاکسازی ذهن و روان مردمی که سالها درگیر جنگ و خشونت و ناامنی بودهاند و در این چهار دهه نسبت چندانی با آموزش و فرهنگ نداشتهاند، بیگمان، کار بسیار دشواری است. کودکان و نوجوانانی که لالایی شبانه شان، صدای گلوله بوده، حالا باید بیاموزند و رشد کنند و کشور را بسازند. این آرزویی است که برای رسیدن به آن باید عزمی جدی داشت و گامهایی استوار برداشت. در این میان کسانی هستند که دغدغهای جز ساختن آینده این کشور و حاکم کردن فرهنگ انسانی در روابط اجتماعی جامعه افغانستان ندارند. ساختن دوباره جامعهای سنتی و بشدت عقبمانده، با فقر کمرشکن و شرایط دشوار و آسیب دیده پس از جنگ، به حق وظیفه بسیار دشواری است؛ اما کسانی هستند که بار سنگین این وظیفه را بر دوش میکشند و در تلاشند تا رؤیای افغانستانی آباد را تبدیل به واقعیت کنند. گزارش پیش رو ، روایت یکی از همین آدم هاست.
عزیزالله رویش معلمی است که با رؤیای افغانستانی آباد همت کرده و دست به کار شده است. او با راهاندازی مدرسه معرفت شیوه آموزشی جدیدی را ابداع کرده است. او در شرایط سخت، در عرصه آموزش و پرورش بیشترین تأثیرگذاری را داشته و به همین دلیل هم بود که از سوی نهاد جهانی ورکی (Varkey) یکی از 10 معلم برتر دنیا شناخته شد. انتخاب عزیزالله رویش بهعنوان یکی از معلمان برتر جهان، بازتابهای زیادی به همراه داشت و امروزمدرسه معرفت که 15 سال قبل با شعار «آزادی، آگاهی و برابری» در غرب کابل افتتاح شد، به نمادی از آموزش و پرورش جدید تبدیل شده است؛ مدرسهای که به دروس متعارف بسنده نکرده و در آن به کودکان، درس زندگی و ساختن آینده کشورشان آموزش داده میشود.
این معلم 49 ساله در سال 2017 و در سومین دوره انتخاب برترین معلمان جهان نیز بهعنوان یکی از سفیران آموزش حضور داشت تا شیوه آموزش خود را -که دستاوردهای مثبتی نیز به همراه داشته- برای دیگر معلمان جهان تبیین کند. شیوه تدریس او سرمشقی است برای کشورهایی که سالها درگیر جنگ و خشونتهای داخلی بودهاند. این معلم که نوجوانی و جوانیاش را در جنگ و آوارگی سپری کرده، سال ۱۳۸۹ در برنامه همراهان جهانی دانشگاه ییل امریکا شرکت کرد و «یادداشتهای صد و نوزده روز» و یک سال بعد کتاب «بگذار نفس بکشم» را نوشت. او عقیده دارد، آنچه معلمی را به او آموخته خود زندگی و سختی های آن بوده است.
مهاجرت و آوارگی
دوران کودکیاش در جنگ افغانستان و شوروی گذشت. روزهایی که هواپیماهای شوروی آسمان کابل را تیره و غرش تانکهای شان، گوشها را پر کرده بود. عزیزالله رویش از آن روزها و مهاجرت اجباری به غزنه و پس از آن کویته به پاکستان میگوید: کودکیام در یکی از روستاهای اطراف کابل سپری شد. پدرم کشاورز بود و من تا کلاس پنجم درس خواندم. وقتی جنگ شروع شد، همراه خانواده به ناچار به غزنه کوچ کردیم و چند سال آنجا زندگی کردیم. وقتی 11 سالم بود تصمیم گرفتم به پاکستان بروم و این آغاز یک مسیر دشوار در زندگیام بود. به هر سختی که بود، خودم را به کویته پاکستان رساندم. آنجا مهاجران زیادی از افغانستان حضور داشتند. 4 سال در کویته پاکستان در گرمای وحشتناک این ایالت در نانوایی و شیرینی پزی و خیاطی و... کار کردم. چندباری تصمیم گرفتم تا تحصیل را ادامه بدهم، اما با توجه به تفاوت زبان و فرهنگ این کار بسیار سخت و دشوار بود. اما با همه این مشکلات و زندگی در کمپ آوارگان، مستمر کتاب مطالعه میکردم. محیط مهاجرین افغانی در پاکستان محیط روشنفکرانهای بود و من درسهای زیادی در این محیط آموختم. کتابهای بسیاری به زبان فارسی که از ایران فرستاده میشد، مطالعه میکردم. علاقه زیادی به کتابهای رمان و تاریخی داشتم و فرصت خوبی بود که با تفکرات روشنفکران و اندیشمندان آشنا شوم. در همان کودکی با خواندن کتابهای دکتر شریعتی آشنا شدم و در کنار آن کتابهای مربوط به چهرههای انقلابی مانند چگوارا و جنبش آزادیبخش فلسطین و ادبیات انقلابی روسی را میخواندم. در همان نوجوانی با شخصیتهایی چون قسیم اخگر و قیوم رهبر آشنا شدم و از آنها نگاه به زندگی کردن را آموختم. با خروج نیروهای شوروی از افغانستان به کشورم بازگشتم و زمانی که به غزنه نزد خانواده رفتم، من و یک نفر دیگر تنها کسانی بودیم که سواد داشتیم و تا حدودی با دنیا و تاریخ آن آشنا بودیم. در خردسالی یکی از کسانی بودم که در بنیانگذاری پنج مدرسه در ولایت غزنه سهم داشتم و باوجود تهدید هواپیماهای شکاری شوروی، از مسیر کوهپایههای دشوارگذر پکتیکا، لوازم و امکانات درسی این مدرسهها را از پاکستان تا غزنه منتقل میکردم. ثمره این مدارس هزاران نفر کادر آموزش دیده در عرصههای گوناگونی بود که وارد جامعه شدند.
او با یادآوری حضور طالبان و آوارگی دوباره و دشواریهایی که در آن دوران پشت سر گذاشته است، ادامه داد: پس از تسلط طالبان بازهم فضای رعب و وحشت در کشورمان حاکم شد و در این میان زنان و دختران بیشترین قربانیان بودند. آنها حق تحصیل نداشتند و بهعنوان شهروندان دارای حق انتخاب به آنها نگاه نمیشد. در دوران طالبان و در شرایط نامساعد مهاجرت و آوارگی، از پایهگذاران آموزشهای مدنی در مدرسه «معرفت» شدم و این تجربه را به همراهی دوستانم با یک نگاه درازمدت آموزشی ادامه دادم. معرفت راهش را در یک جامعه عقبمانده و سنتی، با فقر کمرشکن و شرایط دشوار و آسیبزده پس از جنگ، تا دل صدها خانه در کابل باز کرد و هزاران نفر از طریق این مکان آموزشی امید به زندگی و اثربخشی در جهان را تجربه کردند.
مدرسهای برای ساختن آینده
رویش با روی کار آمدن طالبان بار دیگر مجبور به مهاجرت شد، ولی اینبار در کسوت معلمی، در «راولپندی» پاکستان در کنار آموزش الفبا شروع به تدریس خودآموختههای خود به صورت جزوه در زمینه انسانشناسی کرد. در سالهایی که دختران و پسران صبح تا شب برای زنده ماندن و زندگی کردن قالیبافی میکردند، او به تدریس انسانشناسی و فهم شکلگیری و تفاوت زبان و ادیان پرداخت و بر سر در مدرسه نوشت «ویژه قالیبافان» تا آنان مدرسه را از خود بدانند. عزیز آن روزها و دشواریهایی را که پشت سرگذاشته اینگونه روایت میکند: بسیار سخت بود که به خانوادهها تبیین کنیم که اگر یک قرص نان دارید، آن را بین شکم و مغزتان تقسیم کنید. روزهایی که طالبان حاکم بودند بسیار سخت بود، ولی با وجود این دست از تلاش نکشیدیم زیرا میدانستیم که آینده را همین کودکانی میسازند که به آنها آموزش میدادیم. سرانجام با سقوط طالبان در سال 2001 وقتی وارد کابل شدیم با شهری مواجه شدیم که به یک ویرانه شباهت داشت. نه تنها همه ساختمانها از بین رفته بودند بلکه به روان و روح آدمها نیز آسیب جدی وارد شده و فرهنگ خشونت و نفرت در هوای شهر موج میزد. کار بسیار سختی در پیش داشتیم. راضی کردن خانوادهها به اینکه دختران خود را هم به مدرسه بفرستند و میان آنها و پسرها هیچ تفاوتی قائل نشوند، بسیار مشکل بود اما با رفتن به در خانهها و صحبت چهره به چهره آنها را به انجام این کار راضی کردیم. سرانجام سال 1381 لیسه (مدرسه) معرفت را با 37 دانشآموز و 8 معلم که 5 نفر آنها تنها از تحصیلات علوم دینی برخوردار بودند، آغاز کردیم. مدرسهای که امروز تعداد دانشآموزانش به 3 هزار و پانصد نفر رسیده است. ما در شروع کار به فراتر از آموزش فکر میکردیم و باید نگاه جدیدی را در دانشآموزان ایجاد میکردیم. قبل از هر چیز باید به آنها امید به زندگی را میآموختیم تا در ساختن جامعه پس از جنگ سهیم باشند. احساس میکردم نمیتوان صرفاً با آموختن حروف الفبا و فرمولهای ریاضی نسل آینده را به انسانهایی مسئولیت پذیر در جامعه تبدیل کرد. تا قبل از این برای آموختن حروف «آ» یا «ق» جملاتی که هیچ محتوا و معنایی نداشت به دانشآموز منتقل میشد اما ما تلاش کردیم تا دانشآموزان این حروف را در کلماتی مانند آزادی و قانون و قرآن بیاموزند. به آنها آموختیم که انسان قدرت فکر کردن دارد و وجه تمایز او با دیگر موجودات در همین است. انسان شناسی، حقوق بشر و دموکراسی دیگر مفاهیمی بودند که در این مدرسه آموختند و همچنان میآموزند. برای شروع کار از خانوادهها مبلغ 60 افغانی بهعنوان شهریه گرفتیم تا آنها بدانند که باید در آموزش هزینه کنند و مشارکت داشته باشند. برای آموزش اداره کشور تمرینهای عملی در مدرسه انجام دادیم. از جمله تشکیل شورای دانشآموزان که کارهای مربوط به مدرسه توسط این شورا انجام میشود؛ یا شورای انضباط که اعضای آن برقراری نظم را برعهده دارند و در کنار اینها پارلمان دانشآموزی را راه انداختیم که اعضای آن هر سال دوبار در یک رفراندوم از سوی خود دانشآموزان انتخاب میشوند و آنها وظیفه دارند روبهروی معلمها و مدیرها نشسته و انتقاد کنند و پیشنهادهای خود را بدهند و معلمها نیز موظف به پاسخگویی هستند. تا به امروز بیش از 10 دوره شاگردان مدرسه فارغالتحصیل شدهاند و تعدادی از آنها با گرفتن بورسیه هماکنون در امریکا و اروپا مشغول ادامه تحصیل هستند.
دستاوردهای بزرگ
وی درباره دستاوردهای 15 ساله این مدرسه گفت: گرچه تاکنون هیچ کمک مالی از دولت یا نهادهای بینالمللی نگرفتیم ولی سرمایه کنونی این مدرسه بیش از 3 میلیون دلار است و خودکفا شدن یکی از دستاوردهای بزرگ این مدرسه است. از دیدگاه من معلم کسی است که جریان آموزش را تسهیل میکند و به دانشآموزان چطور فکر کردن را میآموزد. دستاورد بزرگ ما در این مدرسه حضور دختران در کنار پسران در امر آموختن علم بود. در دوره طالبان زنان و دختران سرکوب میشدند و متأسفانه ستیزهجویی با زنان در تاریخ کشور ما مستمر وجود دارد و به یک باور فرهنگی تبدیل شده است. تأکید ما به آموزش دختران مقابله با این نگاه بود و تا زمانی که نقش و حضور زنان پذیرفته نشود جامعه دچار تحول نخواهد شد. ما نمیتوانیم تنها با آموزش مردان و پسرها نگاه فرهنگی را متحول کنیم. حضور دختران در این مدرسه تحولی به یاد ماندنی بود و امروز آنها به فعالان اجتماعی تبدیل شدهاند که برای حضور بیشتر زنان در جامعه تلاش میکنند و امیدوارم با گسترش این نوع آموزش به مدارس سراسر کشور در آینده شاهد حضور مردان و زنانی باشیم که برای ساختن دوباره کشور و نهادینه کردن انسانیت گام برمیدارند. حسرت بزرگ یک آموزگار نداشتن پایگاه اجتماعی در افغانستان است زیرا از لحاظ پایگاه اجتماعی و همچنین درآمد موقعیت خوبی برای معلمها وجود ندارد و به همین دلیل است که کسانی وارد عرصه معلمی میشوند که در کنکور رتبههای خوبی کسب نمیکنند. اما از دیدگاه من مهمترین شغل و جایگاه اجتماعی متعلق به معلم است که آینده را میسازد و به همین دلیل معلم ارتباط مستقمی با فرهنگ یک جامعه دارد.
رویش درباره انتخاب خود بهعنوان یکی از 10 معلم برتر دنیا در نخستین دوره جایزه جهانی ورکی گفت: من به همراه معلمهایی از امریکا و کامبوج و چند کشور دیگر انتخاب شدیم که البته این انتخابها بر این اساس بود که نوع آموزش معلمها چه تأثیری بر نگاه فرهنگی جامعه ایجاد کرده است. من هم به خاطر تلاشهایی که در این زمینه برای افغانستان بعد از طالبان انجام دادم انتخاب شدم. امیدواری من این است که بتوانم شیوه آموزشی معرفت را به سرتاسر افغانستان گسترش بدهم.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

یوسف حیدری
افغانستان امروز ققنوسی را میماند که از دل خاکستر بیرون آمده است. سرزمینی که رگ و پی آن با جنگ و وحشت و آوارگی عجین شده است. همین امروز هم که صلح و ثبات نسبی در این کشور وجود دارد و قانون و دولت مستقر زمام امور را در دست دارد، وحشت از ترور و خونریزی و تهدید طالبان دست از سر برخی شهرها و مناطق این کشور برنداشته است. این آتش با کودتاهای پی در پی از 40 و اندی سال پیش روشن شد و با اشغال این کشور از سوی شوروی الو گرفت و بعدتر نیز با حاکمیت گروه افراطی طالبان کاملاً شعله ور شد. نتیجه همه اینها چیزی نبود جز ویرانی شهرها و روستاها و به آتش کشیده شدن مدرسهها و کتابخانهها و موزهها و آثار فرهنگی و... همه اینها ضربات مهلکی را میماندند که پشت سر هم بر پیکره فرهنگ این کشور وارد میشدند و هزینه بازسازی فرهنگی را بالا و بالاتر میبردند. ساخت دوباره این ویرانهها و آباد کردن خاک کشور و در کنار آن پاکسازی ذهن و روان مردمی که سالها درگیر جنگ و خشونت و ناامنی بودهاند و در این چهار دهه نسبت چندانی با آموزش و فرهنگ نداشتهاند، بیگمان، کار بسیار دشواری است. کودکان و نوجوانانی که لالایی شبانه شان، صدای گلوله بوده، حالا باید بیاموزند و رشد کنند و کشور را بسازند. این آرزویی است که برای رسیدن به آن باید عزمی جدی داشت و گامهایی استوار برداشت. در این میان کسانی هستند که دغدغهای جز ساختن آینده این کشور و حاکم کردن فرهنگ انسانی در روابط اجتماعی جامعه افغانستان ندارند. ساختن دوباره جامعهای سنتی و بشدت عقبمانده، با فقر کمرشکن و شرایط دشوار و آسیب دیده پس از جنگ، به حق وظیفه بسیار دشواری است؛ اما کسانی هستند که بار سنگین این وظیفه را بر دوش میکشند و در تلاشند تا رؤیای افغانستانی آباد را تبدیل به واقعیت کنند. گزارش پیش رو ، روایت یکی از همین آدم هاست.
عزیزالله رویش معلمی است که با رؤیای افغانستانی آباد همت کرده و دست به کار شده است. او با راهاندازی مدرسه معرفت شیوه آموزشی جدیدی را ابداع کرده است. او در شرایط سخت، در عرصه آموزش و پرورش بیشترین تأثیرگذاری را داشته و به همین دلیل هم بود که از سوی نهاد جهانی ورکی (Varkey) یکی از 10 معلم برتر دنیا شناخته شد. انتخاب عزیزالله رویش بهعنوان یکی از معلمان برتر جهان، بازتابهای زیادی به همراه داشت و امروزمدرسه معرفت که 15 سال قبل با شعار «آزادی، آگاهی و برابری» در غرب کابل افتتاح شد، به نمادی از آموزش و پرورش جدید تبدیل شده است؛ مدرسهای که به دروس متعارف بسنده نکرده و در آن به کودکان، درس زندگی و ساختن آینده کشورشان آموزش داده میشود.
این معلم 49 ساله در سال 2017 و در سومین دوره انتخاب برترین معلمان جهان نیز بهعنوان یکی از سفیران آموزش حضور داشت تا شیوه آموزش خود را -که دستاوردهای مثبتی نیز به همراه داشته- برای دیگر معلمان جهان تبیین کند. شیوه تدریس او سرمشقی است برای کشورهایی که سالها درگیر جنگ و خشونتهای داخلی بودهاند. این معلم که نوجوانی و جوانیاش را در جنگ و آوارگی سپری کرده، سال ۱۳۸۹ در برنامه همراهان جهانی دانشگاه ییل امریکا شرکت کرد و «یادداشتهای صد و نوزده روز» و یک سال بعد کتاب «بگذار نفس بکشم» را نوشت. او عقیده دارد، آنچه معلمی را به او آموخته خود زندگی و سختی های آن بوده است.
مهاجرت و آوارگی
دوران کودکیاش در جنگ افغانستان و شوروی گذشت. روزهایی که هواپیماهای شوروی آسمان کابل را تیره و غرش تانکهای شان، گوشها را پر کرده بود. عزیزالله رویش از آن روزها و مهاجرت اجباری به غزنه و پس از آن کویته به پاکستان میگوید: کودکیام در یکی از روستاهای اطراف کابل سپری شد. پدرم کشاورز بود و من تا کلاس پنجم درس خواندم. وقتی جنگ شروع شد، همراه خانواده به ناچار به غزنه کوچ کردیم و چند سال آنجا زندگی کردیم. وقتی 11 سالم بود تصمیم گرفتم به پاکستان بروم و این آغاز یک مسیر دشوار در زندگیام بود. به هر سختی که بود، خودم را به کویته پاکستان رساندم. آنجا مهاجران زیادی از افغانستان حضور داشتند. 4 سال در کویته پاکستان در گرمای وحشتناک این ایالت در نانوایی و شیرینی پزی و خیاطی و... کار کردم. چندباری تصمیم گرفتم تا تحصیل را ادامه بدهم، اما با توجه به تفاوت زبان و فرهنگ این کار بسیار سخت و دشوار بود. اما با همه این مشکلات و زندگی در کمپ آوارگان، مستمر کتاب مطالعه میکردم. محیط مهاجرین افغانی در پاکستان محیط روشنفکرانهای بود و من درسهای زیادی در این محیط آموختم. کتابهای بسیاری به زبان فارسی که از ایران فرستاده میشد، مطالعه میکردم. علاقه زیادی به کتابهای رمان و تاریخی داشتم و فرصت خوبی بود که با تفکرات روشنفکران و اندیشمندان آشنا شوم. در همان کودکی با خواندن کتابهای دکتر شریعتی آشنا شدم و در کنار آن کتابهای مربوط به چهرههای انقلابی مانند چگوارا و جنبش آزادیبخش فلسطین و ادبیات انقلابی روسی را میخواندم. در همان نوجوانی با شخصیتهایی چون قسیم اخگر و قیوم رهبر آشنا شدم و از آنها نگاه به زندگی کردن را آموختم. با خروج نیروهای شوروی از افغانستان به کشورم بازگشتم و زمانی که به غزنه نزد خانواده رفتم، من و یک نفر دیگر تنها کسانی بودیم که سواد داشتیم و تا حدودی با دنیا و تاریخ آن آشنا بودیم. در خردسالی یکی از کسانی بودم که در بنیانگذاری پنج مدرسه در ولایت غزنه سهم داشتم و باوجود تهدید هواپیماهای شکاری شوروی، از مسیر کوهپایههای دشوارگذر پکتیکا، لوازم و امکانات درسی این مدرسهها را از پاکستان تا غزنه منتقل میکردم. ثمره این مدارس هزاران نفر کادر آموزش دیده در عرصههای گوناگونی بود که وارد جامعه شدند.
او با یادآوری حضور طالبان و آوارگی دوباره و دشواریهایی که در آن دوران پشت سر گذاشته است، ادامه داد: پس از تسلط طالبان بازهم فضای رعب و وحشت در کشورمان حاکم شد و در این میان زنان و دختران بیشترین قربانیان بودند. آنها حق تحصیل نداشتند و بهعنوان شهروندان دارای حق انتخاب به آنها نگاه نمیشد. در دوران طالبان و در شرایط نامساعد مهاجرت و آوارگی، از پایهگذاران آموزشهای مدنی در مدرسه «معرفت» شدم و این تجربه را به همراهی دوستانم با یک نگاه درازمدت آموزشی ادامه دادم. معرفت راهش را در یک جامعه عقبمانده و سنتی، با فقر کمرشکن و شرایط دشوار و آسیبزده پس از جنگ، تا دل صدها خانه در کابل باز کرد و هزاران نفر از طریق این مکان آموزشی امید به زندگی و اثربخشی در جهان را تجربه کردند.
مدرسهای برای ساختن آینده
رویش با روی کار آمدن طالبان بار دیگر مجبور به مهاجرت شد، ولی اینبار در کسوت معلمی، در «راولپندی» پاکستان در کنار آموزش الفبا شروع به تدریس خودآموختههای خود به صورت جزوه در زمینه انسانشناسی کرد. در سالهایی که دختران و پسران صبح تا شب برای زنده ماندن و زندگی کردن قالیبافی میکردند، او به تدریس انسانشناسی و فهم شکلگیری و تفاوت زبان و ادیان پرداخت و بر سر در مدرسه نوشت «ویژه قالیبافان» تا آنان مدرسه را از خود بدانند. عزیز آن روزها و دشواریهایی را که پشت سرگذاشته اینگونه روایت میکند: بسیار سخت بود که به خانوادهها تبیین کنیم که اگر یک قرص نان دارید، آن را بین شکم و مغزتان تقسیم کنید. روزهایی که طالبان حاکم بودند بسیار سخت بود، ولی با وجود این دست از تلاش نکشیدیم زیرا میدانستیم که آینده را همین کودکانی میسازند که به آنها آموزش میدادیم. سرانجام با سقوط طالبان در سال 2001 وقتی وارد کابل شدیم با شهری مواجه شدیم که به یک ویرانه شباهت داشت. نه تنها همه ساختمانها از بین رفته بودند بلکه به روان و روح آدمها نیز آسیب جدی وارد شده و فرهنگ خشونت و نفرت در هوای شهر موج میزد. کار بسیار سختی در پیش داشتیم. راضی کردن خانوادهها به اینکه دختران خود را هم به مدرسه بفرستند و میان آنها و پسرها هیچ تفاوتی قائل نشوند، بسیار مشکل بود اما با رفتن به در خانهها و صحبت چهره به چهره آنها را به انجام این کار راضی کردیم. سرانجام سال 1381 لیسه (مدرسه) معرفت را با 37 دانشآموز و 8 معلم که 5 نفر آنها تنها از تحصیلات علوم دینی برخوردار بودند، آغاز کردیم. مدرسهای که امروز تعداد دانشآموزانش به 3 هزار و پانصد نفر رسیده است. ما در شروع کار به فراتر از آموزش فکر میکردیم و باید نگاه جدیدی را در دانشآموزان ایجاد میکردیم. قبل از هر چیز باید به آنها امید به زندگی را میآموختیم تا در ساختن جامعه پس از جنگ سهیم باشند. احساس میکردم نمیتوان صرفاً با آموختن حروف الفبا و فرمولهای ریاضی نسل آینده را به انسانهایی مسئولیت پذیر در جامعه تبدیل کرد. تا قبل از این برای آموختن حروف «آ» یا «ق» جملاتی که هیچ محتوا و معنایی نداشت به دانشآموز منتقل میشد اما ما تلاش کردیم تا دانشآموزان این حروف را در کلماتی مانند آزادی و قانون و قرآن بیاموزند. به آنها آموختیم که انسان قدرت فکر کردن دارد و وجه تمایز او با دیگر موجودات در همین است. انسان شناسی، حقوق بشر و دموکراسی دیگر مفاهیمی بودند که در این مدرسه آموختند و همچنان میآموزند. برای شروع کار از خانوادهها مبلغ 60 افغانی بهعنوان شهریه گرفتیم تا آنها بدانند که باید در آموزش هزینه کنند و مشارکت داشته باشند. برای آموزش اداره کشور تمرینهای عملی در مدرسه انجام دادیم. از جمله تشکیل شورای دانشآموزان که کارهای مربوط به مدرسه توسط این شورا انجام میشود؛ یا شورای انضباط که اعضای آن برقراری نظم را برعهده دارند و در کنار اینها پارلمان دانشآموزی را راه انداختیم که اعضای آن هر سال دوبار در یک رفراندوم از سوی خود دانشآموزان انتخاب میشوند و آنها وظیفه دارند روبهروی معلمها و مدیرها نشسته و انتقاد کنند و پیشنهادهای خود را بدهند و معلمها نیز موظف به پاسخگویی هستند. تا به امروز بیش از 10 دوره شاگردان مدرسه فارغالتحصیل شدهاند و تعدادی از آنها با گرفتن بورسیه هماکنون در امریکا و اروپا مشغول ادامه تحصیل هستند.
دستاوردهای بزرگ
وی درباره دستاوردهای 15 ساله این مدرسه گفت: گرچه تاکنون هیچ کمک مالی از دولت یا نهادهای بینالمللی نگرفتیم ولی سرمایه کنونی این مدرسه بیش از 3 میلیون دلار است و خودکفا شدن یکی از دستاوردهای بزرگ این مدرسه است. از دیدگاه من معلم کسی است که جریان آموزش را تسهیل میکند و به دانشآموزان چطور فکر کردن را میآموزد. دستاورد بزرگ ما در این مدرسه حضور دختران در کنار پسران در امر آموختن علم بود. در دوره طالبان زنان و دختران سرکوب میشدند و متأسفانه ستیزهجویی با زنان در تاریخ کشور ما مستمر وجود دارد و به یک باور فرهنگی تبدیل شده است. تأکید ما به آموزش دختران مقابله با این نگاه بود و تا زمانی که نقش و حضور زنان پذیرفته نشود جامعه دچار تحول نخواهد شد. ما نمیتوانیم تنها با آموزش مردان و پسرها نگاه فرهنگی را متحول کنیم. حضور دختران در این مدرسه تحولی به یاد ماندنی بود و امروز آنها به فعالان اجتماعی تبدیل شدهاند که برای حضور بیشتر زنان در جامعه تلاش میکنند و امیدوارم با گسترش این نوع آموزش به مدارس سراسر کشور در آینده شاهد حضور مردان و زنانی باشیم که برای ساختن دوباره کشور و نهادینه کردن انسانیت گام برمیدارند. حسرت بزرگ یک آموزگار نداشتن پایگاه اجتماعی در افغانستان است زیرا از لحاظ پایگاه اجتماعی و همچنین درآمد موقعیت خوبی برای معلمها وجود ندارد و به همین دلیل است که کسانی وارد عرصه معلمی میشوند که در کنکور رتبههای خوبی کسب نمیکنند. اما از دیدگاه من مهمترین شغل و جایگاه اجتماعی متعلق به معلم است که آینده را میسازد و به همین دلیل معلم ارتباط مستقمی با فرهنگ یک جامعه دارد.
رویش درباره انتخاب خود بهعنوان یکی از 10 معلم برتر دنیا در نخستین دوره جایزه جهانی ورکی گفت: من به همراه معلمهایی از امریکا و کامبوج و چند کشور دیگر انتخاب شدیم که البته این انتخابها بر این اساس بود که نوع آموزش معلمها چه تأثیری بر نگاه فرهنگی جامعه ایجاد کرده است. من هم به خاطر تلاشهایی که در این زمینه برای افغانستان بعد از طالبان انجام دادم انتخاب شدم. امیدواری من این است که بتوانم شیوه آموزشی معرفت را به سرتاسر افغانستان گسترش بدهم.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

سحر اسدی
اهالی ورامین یک سالی است که با مهربانیهای مردی خو گرفتهاند که توشهاش را دعای خیر خانوادههایی میداند که عزیزشان را برای دفاع از خاک وطن فدا کردهاند. مرد جوانی که رایگان برای خانوادههای شهدا کارهای تأسیساتی انجام میدهد.امیر حقپناه تکنیسین 38 ساله تأسیسات که تصویر وانت او با جملهای که روی آن نوشته، در شبکههای اجتماعی منتشر شد، هر روز در انتظار درخواستی از سوی خانوادههای شهداست و معتقد است آنها قبلاً هزینه انجام این کارها را پرداختهاند. او با اشاره به اینکه از 15 سال قبل وارد کار تأسیسات شده است، گفت: پدرم مکانیک بود و از کودکی علاقه زیادی به کارهای فنی داشتم. همین علاقه و انجام کارهای فتی مربوط به خانه باعث شد تا وارد کار تأسیسات شوم. این کارها شامل لوله کشی و برق کشی تا تعمیرات پکیج و بمب و... است و نصب و راهاندازی کولر و پکیج را نیز انجام میدهم. مدتی بعد کارگاهی در ورامین به راه انداختم و در آنجا مشغول به کار شدم. همیشه خانواده شهدا احترام خاصی نزد من داشتند و دارند. همیشه دوست داشتم برای آنها کاری انجام بدهم. پدران و مادران شهدا با تقدیم فرزندشان بهای سنگینی را برای حفظ این نظام دادهاند و این وظیفه همه ما است که به آنها خدمت کنیم. از مدتی قبل که شهدای مدافع حرم به جمع شهدای کشور اضافه شدند، تصمیم گرفتم از حرفه و کاری که در آن تبحر دارم برای خدمترسانی به خانواده شهدا استفاده کنم. وی ادامه داد: نوشتهای را روی خودروام نوشتم و اعلام کردم که همه کارهای تأسیساتی خانوادههای شهدا را رایگان انجام میدهم. البته این خانوادهها به خاطر حجب و حیایی که دارند حاضر نیستند مستقیماً با من تماس بگیرند و بیشتر اطرافیان آنها با من تماس میگیرند و درخواست میکنند تا برای تعمیرات یا نصب به خانه آنها بروم. بهترین ساعتهای زندگیام وقتی است که برای این خانوادهها کار میکنم. آنها سالهاست که دستمزد ما را پرداخت کردهاند و خدماتی که به آنها میدهیم در برابر ایثار و فداکاری آنها چیزی نیست. ساعتهایی که مشغول کار هستم بسیاری از مادران شهدا برای من از فرزندشان و نحوه شهادت و روزهایی که با یاد او سپری شدند حرف میزنند. لحظاتی که کنار آنها هستم و از من پذیرایی میکنند را با هیچ چیزی در دنیا عوض نمیکنم. از برکت خدمت به این مادران بهشتی خداوند به زندگیام برکت داده است و تا مدتها با روحیه عالی مشغول به کار میشوم.
حقپناه با اشاره به اینکه همه ما در هر شغل و جایگاهی که هستیم باید برای کسانی که نیازمند هستند و همچنین خانواده شهدا قدمی برداریم، گفت: در آخرت از همه ما سؤال خواهد شد که در جایگاه و شغل خودتان چه کار مهم و مفیدی انجام دادهاید؟ زندگی برای پدران و مادران شهدا با ایثار و فداکاری برای وطن معنا شده است و چه زیباست که ما هم برای آسایش زندگی آنها قدمی برداریم.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
-
معلمی را از خود زندگی آموخته ام
-
معلمی را از خود زندگی آموخته ام
-
خدمت رایگان به مادران بهشتی
