
تأملی در باب «معناشناسی سفر»
اگر سفر نبود چه میشد؟
سفر به ما امکان «قهرمان» شدن میدهد
دکتر بهمن نامور مطلق
استاد دانشگاه شهید بهشتی
چرا باید سفر کرد؟ اگر مقوله سفر نبود، چه میشد؟ سفر چه نوع از «آگاهی» را به ما منتقل میکند؟ اگر سفر نبود «محکوم به ماندن» میشدیم و همچون درختان، در جایی که متولد شدهایم، محبوس میماندیم. بدون سفر، انسانها، روابط اجتماعی و بینافرهنگیشان را از دست میدادند. بیشک این «انجماد مکانی» انجماد فکری و فرهنگی را نیز بهدنبال داشت. ما با سفر، با «دیگری» و «طبیعت» پیوند میخوریم.
انسان موجودی است که باید بارها متولد شود. سفر به ما امکان تولد مجدد را میدهد؛ یعنی خروج از فضایی که به آن تعلق داریم و دیدن جهانی دیگر. هر سفر تازه و هر جابهجایی مکانی، خود یک تولد مجدد است. انسان با سفر میتواند به این موضوع پی ببرد که جهان چقدر وسیع است و چقدر قضاوتهای منطقهای و بومی میتوانند نسبی باشند.
سفر لایههای بسیار دارد؛ میتواند در قالب «مجازی»، «روایی» و «فیزیکی» باشد؛ ما «سفر انفسی»، «سفر در جهان طبیعت» و «سفر در جهان معرفت» داریم. اما موضوع ما در این بحث، سفر جسمی و فیزیکی است؛ سفر با جسم و حرکت بدن و ذهن به سوی مقصدی جدید، با سفرهای مجازی و کتابی تفاوت دارد. در روزگاری که ما انسانها را «ذهنِ تندار» (ذهن با تن کامل میشود) تعریف میکنند، سفر نمیتواند بدون تن باشد. به این اعتبار است که در سنت و آیینهای ما بر سفر تن هم تأکید شده است. همچون سفر حج که یک سفر بزرگِ ذهن، تن و قلب است.
سفر دو جنبه «طبیعی» و «فرهنگی» دارد؛ گاهی انسان میخواهد از تجربیات فرهنگی استفاده کند و بر تجربیات خود بیفزاید و گاه قصد از سفر، بهرهمندی از زیباییهای طبیعت است.
از آفتهای گردشگری امروز این است که گردشگران ما بسیار تنوعطلب شدهاند و این امر باعث شده تا به مسائل پیرامونی سطحینگر باشند در حالی که «گردشگری ژرفایی» انسان را میتواند به تکامل برساند. «گردشگری ژرفایی» به این معنا است که به جای اینکه یک گردشگر طی چند روز، ده جا را ببیند، یک هفته فقط بر یک مکان و فضا متمرکز شود و آنجا را اصطلاحاً کشف کند. بهعنوان مثال، اگر وارد مسجد شیخلطفالله میشود، به یک بازدید یک ساعته بسنده نکند بلکه یک هفته در ساعات مختلفی از روز به آنجا مراجعه کرده و بازی نور در معماری منحصربهفرد آنجا را در ساعات مختلف روز ببیند و زیبایی و معنای آن را کشف کند.
واقعیت این است که ما بواسطه ارتباط عمیقی که با «فضا» برقرار میکنیم، با هستی در ارتباط قرار میگیریم. بواسطه یک کوه، دره و دریا میتوان با جهان در ارتباط قرار گرفت نه اینکه صدها مکان را ببینیم و با هیچ کدام ارتباطی برقرار نکرده باشیم. سفر به ما «خودشناسی» و در پس آن، «جهانشناسی» و «شناخت» میدهد.
بنابراین، سفر خود هدف است و لازم نیست که ما حتماً از یک مکان به مکان دیگری برسیم. باید قدر همین «حرکت» را دانست. چرا بسیاری از مکه رفتههای ما به معنای واقعی «حاجی» نشدند؟ زیرا دو ساعت سوار بر یک هواپیما میشوند و زیارت میکنند و بازمیگردند. در قدیم اصل «حرکت» مهم بود، اصل حرکت به معنای همین بتدریج رسیدنها، به سختی رسیدنها است که همه اینها فرد را «آماده تشرف» میکند. سفر با مراحلی که دارد و «ایثار» و «زمانی» که برای آن میگذاریم، بتدریج ما را برای «ارتباط» آماده میکند. وقتی برای رسیدن به قله کوه، قدم میزنید، وقتی به قله کوه میرسید، کوه با شما سخن میگوید. اما وقتی بدون این تشرفات، مثلاً با تلهکابین، وارد فضای کوه میشوید آن تأثیر و ارتباط عمیق را نخواهید داشت.
ما در اسطورهشناسی، بحثی با عنوان «سفر قهرمان» داریم که «ژوزف کمبل» در کتاب «قهرمان هزار چهره» معرفی میکند. «سفر قهرمان» یک الگوی کلی است که ادعا میشود بیشتر اسطورههای جهان بر اساس آن پیریزی شدهاند. «سفر قهرمان» سفری است که به طور توأمان در درون و بیرون قهرمان انجام میشود؛ این هماهنگی درون و بیرون بسیار اهمیت دارد به این معنا که قهرمان با سفر کردن خود را کشف میکند و جهان، قهرمان را. به این اعتبار میتوان گفت، سفر به ما امکان قهرمان شدن و کامل شدن را میدهد. یک انسان نمیتواند کامل شود، مگر اینکه سفر کند. پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز از زمانی که هجرت میکنند، مأموریتشان به کمال میرسد وگرنه اگر در مکه مانده بودند، هیچگاه مأموریتشان به کمال نمیرسید.
انسان با سفر از زندگی روزمره و تکرار خارج میشود. از همین رو، ما نیازمند سفر هستیم. حتی اگر هیچ مقصدی هم نداشته باشیم، انسان باید هرازگاهی بلند شود و حرکت کند و در این طبیعت زیبا گردش کند تا به احساس آرامش برسد. اساساً به خاطر همین است که «زندان» معنا مییابد. زندان جایی است که نمیتوان سفر کرد و یکی از بدترین مجازات برای انسان این است که نتواند سفر کند. از این رو، با توجه به این تجربه بشری است که آدمی «زندان» را خلق کرد.
آدمها به میزان «فضاهایی» که تجربه میکنند، تفکری باز یا بسته دارند. سفر میتواند همراه با تحول باشد همانطور که در تجربیات دینی و حکمی و زیباییشناسی ما بر این امر تأکید شده است. اگر برای چیزی حرکت نکنیم، ارزش چندانی برایمان پیدا نمیکند. «حرکت» است که به جهان ارزش میدهد. سفر مسیری است برای اینکه ما به ارزش پدیدهها پی ببریم.

خوانشی انسانشناسانه از پدیده «سفر»
ذهن بیخانمان
خانه بهدوشی انسان امروز، او را به «مسافر سرگردان در زندگی» بدل کرده است
دکتر نعمتالله فاضلی
دانشیار انسانشناسی
و فرهنگ پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی
سفر، یکی از مؤلفههای ساختاری زندگی امروز، در تمام جوامع است؛ به این معنا که انسانها در تمام سرزمینها با هر ویژگی و شرایطی، ناگزیر از سفر و توانا به انجام آن هستند. «جابهجایی» شاید مهمترین تجربه همگانی ما انسانها در دنیای امروز باشد. در عصری زندگی میکنیم که نمادها، پیامها و آدمها همواره در حال مبادله و حرکت هستند. لپتاپهای ما هر لحظه هزاران پیام و نماد را از نقاط گوناگون جهان در دسترس ما قرار میدهند و متقابلاً نمادها و نشانههایی را که خلق کردهایم به سراسر جهان ارائه میکنند. اتومبیلها، هواپیماها، قطارها و... نیز مانند رایانهها در خدمت افراد قرار گرفتهاند تا ما را به طور منظم و با بهترین تجهیزات و بالاترین سطح آسایش و آرامش از نقطهای به نقطه دیگر جابهجا کنند. زندگی امروز ما، چیزی نیست جز جابهجا شدن. همه این تحولات برای این است که انسان نوع تازهای از زندگی را تجربه کند.
انسان امروزی نمیتواند زندگی خود را سامان دهد مگر اینکه مهاجرت و مسافرت را تجربه کند. از نخستین ضرورتهای زندگی؛ از تولد گرفته تا ضرورت یادگیری، آموزش و تحصیل، ضرورتهای شغلی و امرار معاش و فعالیت اقتصادی و... در گرو سفر و مهاجرت است. انسان پیشامعاصر میتوانست با زیستن در سرزمین و قبیله خود تمام نیازهایش را تأمین کند و جابهجاییهایش در قلمرو محدود و معینی بود. او برای تأمین آذوقه احشام و دامهایش گاهی کوچهای فصلی انجام میداد اما این کوچها در چارچوب مقتضیات طبیعی بود.
اما سفر کردن برای انسان امروزی، چیزی مانند تنفس کردن است؛ همانطور که برای زیستن، نیازمند دم و بازدم هوا هستیم، برای بقای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود نیز، نیازمند مسافرت و حرکت هستیم. انسان امروزی، سفر را تجربه میکند تا بتواند در جهان امروز، «زندگی» را تجربه کند. شاید مبالغه نباشد اگر بگوییم نام دیگر زندگی در جهان امروز، «سفر کردن» است. سفر کردن به مثابه زیستن، پدیدهای کاملاً معاصر است.
در سه مؤلفه میتوان این ضرورت ساختاری زندگی معاصر را توضیح داد:
سفرکردن در جهان امروز نوعی «برساختن هویت معاصر انسان ایرانی» است. امروزی بودن یا معاصر بودن به کمک سفرهای ما شکل میگیرد. من که در روستایی در فراهان اراک به دنیا آمدهام اگر برای ادامه تحصیلاتم به تبریز مهاجرت نمیکردم و اگر از تبریز به تهران نمیآمدم و از آنجا راهی لندن نمیشدم هرگز نمیتوانستم امروز، با هویت نویسنده، استاد دانشگاه یا انسان شهری زندگی خود را سامان دهم. هر یک از ما به شیوههای مختلفی، هویت امروزی و معاصر خود را بر اساس سفرهای زندگیمان شکل دادهایم.
بیش از نیمی از جمعیت ایران ما که شهرنشین هستند مسافران دیار ولایتها و روستاها و شهرهای کوچکی هستند که در آنجا به دنیا آمده و دوران کودکی و نوجوانی خود را در آن محیطها شکل دادهاند؛ اما برای ادامه زندگی به مهاجرت یا مسافرتی طولانی و مادامالعمر تن دادهاند. بدون این مهاجرت یا مسافرتها همچنان جمعیت ایران جمعیت عشایری و روستایی میماند.
در زندگیهای مدرن امروز، با اشکال گوناگونی از سفر مواجه هستیم که هرکدام از آنها پارهای از هویت ما را در جهان معاصر شکل میدهند. بسیاری از ما برای داشتن موقعیتهای شغلی خود بهعنوان بازرگان، معلم، استاد دانشگاه، هنرمند و ورزشکار و... ناگزیر باید اشکال گوناگونی از سفرهای کوتاهمدت، میان مدت یا بلندمدت را بهطور منظم تجربه کنیم.
مشاغل جدید و معاصر برخلاف مشاغل عشایری و روستایی ماهیتاً وابسته به اشکال گوناگون سفرها هستند. از این رو، باید گفت سفر در جامعه امروز ایران راهبردی بنیادی برای برساختن هویتهای اجتماعی و شغلی است؛ هویتهایی که بدون جابهجاییهای منظم و مکرر و بدون مسافرت یا مهاجرت هرگز امکان شکلگیری نداشت. البته گاهی ما چنان به طور منظم و مکرر جابهجا میشویم که احساس مسافر بودن را به نحو خودآگاه و سنجیده پیدا نمیکنیم.
بخش مهمی از سفرهای ما در دنیای امروز همین سفرهای عادی است که روزانه درگیر آن هستیم اما از آن غافلیم. چون اغلب، «سفر» را صرفاً به جابهجاییهایی میگوییم که طی آن هدف ما نوعی تفریح، تفنن یا شکلی از سرگرمی و فراغت باشد. اما واقعیت این است که جابهجاییهای ما صرفاً محدود به سفرهای فراغتی نیست بلکه تمام زندگی ما با نوعی سیالیت و جابهجایی درگیر است.
گروهی از نظریهپردازان معاصر مانند زیگموند باومن معتقدند که مهمترین ویژگی دنیای امروز «سیالیت» است. نوعی انعطاف، نرمی و حرکت و تغییر، نوعی عدم قطعیت و ناپایداری و بیثباتی که در ذات جامعه سیال امروز جا گرفته است، سیالیتی که زیگموند باومن از آن سخن میگوید تا حدودی ریشه در همین ماهیت حرکت، جابهجایی و سیالیت ما آدمها دارد.
بهعبارت دیگر، سفر در جامعه امروز ما، نه تنها امکان شکلگیری هویتهای معاصر را به وجود میآورد بلکه از طرف دیگر هویتهای پیشامعاصر را تحت تأثیر قرار داده و این هویتها را یا کاملاً منسوخ میکند یا اینکه به شکلهای متفاوتی آنها را تغییر میدهد. بهعنوان مثال، جامعه ما که به نوعی دربردارنده اقوام و گویشهای گوناگون است، در نتیجه مهاجرتها و مسافرتهای میانمدت و بلندمدتی که جمعیتهای این اقوام انجام دادهاند، امروزه با اشکال گوناگون ادغام اجتماعی روبهرو شده است.
معنای این سخن این است که در نتیجه «سفر»، «مهاجرت» و «جابهجایی» معنای مکان برای هویتهای زبانی ما تغییر کرده است. سفر باعث جابهجایی مکانی و پراکنده شدن همه گروههای زبانی، نه تنها در سراسر ایران بلکه سراسر جهان شده است. در نتیجه این جابهجایی سرزمینی و پراکندگی، نوعی ادغام اجتماعی و فرهنگی بهوجود آمده است.
سفرها و جابهجاییها، هویتهای شهری و روستایی را به هویتهای کلانشهری یا شهری بدل کرده است. زنان، کودکان و نوجوانان در جامعه امروز ما در نتیجه سفرهای کوتاهمدت و بلندمدتی که تجربه میکنند با ارزشها و معانی تازهای آشنا شدهاند. آنها بیش از هر زمان دیگری به نوعی ذهنیت فرهنگی و اجتماعی دست یافتند که ترجیحات اجتماعی آنان را تحت تأثیر قرار داده است.
زنان امروز ما مطالبات کاملاً متفاوتی نسبت به مادربزرگها یا زنان گذشته تاریخ دارند. بخش مهمی از مطالبات زنان در ایران امروز، در نتیجه تجربههای سفر آنان به شهرها یا جوامع و کشورهای دارای فرهنگهای متفاوت شکل گرفته است. همین امر باعث میشود تا هویت زنانه و هویت جنسیتی در ایران امروز ما تحت تأثیر جابهجاییها و سفرها و تجربههای میان فرهنگی که زنان بهدست میآورند، به شیوهای کاملاً امروزی شکل گیرد و سبک زندگی، ارزشها و ساختار احساسات آنان را تحت تأثیر قرار دهد.
تمام نکاتی که درباره زنان بیان کردیم درباره هویتهای اجتماعی دیگر مانند هویت جوانی یا هویت گروههای نوجوان و کودک نیز صدق میکند. کودکان و نوجوانان امروز، تحت تأثیر سفرهای واقعی یا مجازی با برداشتهای تازهای از معنای کودکی و نوجوانی آشنا میشوند.
جابهجایی و سفر ظرفیتهای وجودی انسان امروزی را کاملاً دگرگون کرده است. سفر به شیوههای مختلفی قابلیتها، شایستگیها، توانمندیها و مهارتهای زبانی، رفتاری، شناختی و عاطفی تازهای را برای انسان امروز ایجاد کرده است. انسان پیشامعاصر ایرانی با نوع خاصی از دانش بومی زندگی خود را سامان میداد، انسان ایرانی امروز در نتیجه جابهجاییها و سفرهایی که بهطور منظم و اجتنابناپذیر انجام میدهد، ناگزیر باید شکل تازهای از دانش را فرابگیرد.
انسان ایرانی امروز ناگزیر است که جغرافیای ایران و جهان را بشناسد و درباره مکانها، قابلیتها، سرمایهها و مزیتهای مکانها از دانش و آگاهی کافی برخوردار شود. انسان بالغ و بزرگسال ایرانی امروز باید رانندگی را بداند، این کمترین و سادهترین مهارتی است که بهعنوان نوعی ضرورت برای زیستن در جامعه امروز برای هر فردی شکل گرفته است. نیم قرن پیش رانندگی نه تنها نوعی ضرورت نبود بلکه نوعی مهارت تشریفاتی بود که تنها گروههای خاصی از جامعه، با آن آشنایی داشتند. رانندگی صرفاً به معنای کار با اتومبیل نیست، رانندگی به معنای نوعی دانش فرهنگی است که مجموعهای از هنجارها، قابلیتها و مهارتهای اجتماعی و فرهنگی را با خود دارد. انسان ایرانی امروز «راننده» است؛ یعنی میتواند با وسیله نقلیه پیشرفته با سرعت بالا و در مسیرهای طولانی برای هدفهای گوناگون اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و فرهنگی حرکت کند.
«انسان راننده» انسانی است که در دو پناهگاه زیست میکند. خانهای که ثابت هست و اتومبیلی که سیار هست. در جامعه اتومبیلی آدمها، روابط اجتماعی، خانوادهها، تجارت، بازرگانی، سیاست، امنیت و مقتضیات زندگی به شیوهای تنظیم شده است که انسانها بهصورت سیال و با سرعت بالا در آن دائماً جابهجا میشوند. از این رو، وقتی که از جامعه ایران بهعنوان «جامعه سیار» یا «جامعه سفر» صحبت میکنیم باید به خاطر داشته باشیم که این جامعه زیرساختهای خود را با جامعه اتومبیلی هماهنگ کرده است.
بسط تأثیرات اتومبیل در جامعه موضوع سخن ما در اینجا نیست، اما باید یادآوری کنیم که انسان امروزی در ایران ناگزیر است متناسب با جامعه اتومبیلی، دانشهای اتومبیلی را بیاموزد نه تنها قوانین و مقررات راهنمایی و رانندگی و نه تنها شیوههای تعمیر و نگهداری اتومبیلها، بلکه باید کل نقشه اقتصاد، سیاست، سرزمین و جامعه را بر اساس وجود اتومبیل از نو برای خود بازتعریف کند.
سفر در جامعه ما نه تنها انسان ایرانی را تحت تأثیر قرار داده است بلکه مجموعه وسیعی از نهادهای سفر را نیز ایجاد کرده است. این روزها صحبت کردن از «صنعت گردشگری» امری عادی است و بخشی از گفتوگوهای روزمره ما را به خود اختصاص میدهد.
سفر در جامعه ما مجموعهای از نهادهای تمدنی جدید را ایجاد کرده است. ما اکنون در جامعهای زندگی میکنیم که معیشت ما، از راه سفر تأمین میشود. میلیونها نفر برای فروش کالاهای خود به مسافران یا برای ارائه خدمات گوناگون به مسافران درگیر فعالیتهای شغلی هستند.
از این رو، وقتی امروزه از «سفر» سخن میگوییم باید بهخاطر داشته باشیم که این واژه بار معنایی کاملاً متمایز از آنچه بهطور تاریخی داشته، پیدا کرده است. «سفر» در جهان امروز نام دیگری از زندگی و جامعه است. انسان و جامعه ایرانی امروز در جهان مسافر، سرگردان شده است. او ناگزیر است که سفر کند، تا بتواند در قرن بیست و یکم بهعنوان انسان و جامعه قرن بیست و یکمی زندگیاش را سامان دهد. اما در عین حال باید به خاطر داشت که اگر سفر در گذشته با اشکال گوناگونی از مخاطرات، ناامنیها و رنجها روبهرو بود، سفر در جامعه امروز نیز اشکال گوناگونی از ریسکها و مخاطرات را ایجاد کرده است. ما ناگزیریم در «جامعه مسافر» زیست کنیم و به همین دلیل ناگزیریم که نسبت به «جامعه مسافر» آگاه باشیم و مسألههایی را که «جامعه مسافر» برای ما ایجاد میکند بشناسیم.
ما همان میزان که از مزایا و امکانهای جابهجاییهای مکرر و منظم برخوردار هستیم به همان میزان نیز، این جهان جابهجا شونده و جامعه مسافر برای ما معایب و مشکلات گرانباری ایجاد کرده است. کشته شدن سالانه 16 هزار مسافر در جادهها و زخمی شدن صدها هزار انسان و خسارتهای مادی پرشماری که تصادفات جادهای ایجاد میکنند تنها بخش کوچکی از مخاطراتی است که «جهان جابهجا شونده» برای ما ایجاد کردهاند.
مسافرت البته آسانتر و امنتر از گذشته شده است و زندگی ما به سفر گره خورده است. اما هویتهای سیار و سیال با اشکال پیچیدهای از ناآرامیهای درونی روبهرو هستند. به تعبیر «پیتر برگر» ما امروز با نوعی «ذهن بیخانمان» درگیر شدیم. خانه بهدوشی انسان امروز، بسیاری از ارزشهای تاریخی و فرهنگی را که در جامعه ایستا و در حال سکونِ پیشین بود از بین برده است.
انسان امروزی کمتر با حافظه بلندمدت اجداد پیشین خود زندگی میکند. ما مدت کوتاهی در نقطه خاصی از جهان متوقف میشویم تا بتوانیم حافظه فرهنگی و خاطرات ماندگار را شکل بدهیم. بسیاری از باهمبودنهای پیشین در نتیجه جابهجاییهای امروزی از میان رفتند. ما تنها نوستالژیهایی از زندگیهای باثبات در کتابها، فیلمها و موسیقیها داریم. اما در واقعیت، زیستن در آن جامعه نسبتاً با سکون، به پایان رسیده است.