
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

تنها شاعری که در موج نو پُرمخاطب شد
یزدان سلحشور
شاعر، منتقد
در دوران مدرن، شاید هیچ اسمی به اندازه دو نام «جیغ بنفش» و «موج نو» در ادبیات پارسی از نگاه عامه و حتی خواص دانشگاهی و ادیب، مطرود نبوده و نیست. آن هم به دلایلی روشن: فقدان معیارهای شفاف برای قبول این نوع شعر بهعنوان «شعر» در محضر مخاطبان عام و ادیبان سنتی و گاه حتی شاعران مدرن اما محافظهکار. اگر «جیغ بنفش»، تنها با نام هوشنگ ایرانی گره خورد و حتی شاگردان نیما نیز مقابلاش صفآرایی کردند، «موج نو» بهعنوان یک جریان شعری، شاعران بسیاری را بهدنبال خود وارد شعر مدرن کرد و اتفاقاً خلاف «جیغ بنفش» از حمایت شاگردان نیما نیز برخوردار شد و انصافاً هم شعر موفقتری را ارائه داد اما به هر حال، تقریباً تمامی شاعرانش، از شهرت بهرهای نبردند چه رسد به اینکه به سلبریتی بدل شوند و کتابهایشان در کتابفروشیها به «برند» بدل شود البته غیر از یک نفر: احمدرضا احمدی [متولد 30 اردیبهشت 1319]. چرا او به شاعری پُرمخاطب بدل شد؟
صبوری شاعری آوانگارد
از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
مرا نام تو کفایت میکند
تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم
مرا
که میدانی
نه قایق است، نه پارو
بر تو خجسته باشد
گیلاسهایی را
که بر گیسوان آویختهای
تو صبر داری
تا خواب من پایان پذیرد
تا به دیدار من آیی
«موج نو در فرانسه در دو دوره اتفاق افتاد. دوره اول از سال ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۲ طول کشید و از مشخصههای آن تأکید بر مؤلف و میزانسن بود. فیلمسازان این دوره از قواعد فیلمسازی دهه ۵۰ میلادی، هم به لحاظ روایی و هم تصویری، رویگردان شدند. روایت و داستان یا آغاز و پایانی برای فیلمها وجود نداشت. تنها برشی از زندگی در فیلم نشان داده میشد و به این ترتیب اقتباس ادبی در این سینما از بین رفت.
ادبیات جای خود را به قصههای عامهپسند داد و زمان در فیلمها همان دهه حاضر بود و حرفهایی که در فیلمها زده میشد، درباره جوانان بود... نقش زنان هم در روایت محوریتر و مثبتتر شد. استفاده از نماهای معمول که زمان و مکان را توصیف میکرد منسوخ شد و جامپ کات و نماهای نامنطبق در تدوین جای خود را باز کرد. دوربینهای سبک برای فیلمبرداری در خیابانها به کار میرفت و دیگر فیلمها در استودیو ساخته نمیشد. البته تنها نمادی که در سینمای موج نو تغییر نیافت همان شهر پاریس بود. دوره دوم موج نو بین سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۸ اتفاق افتاد. در این دوره گفتمانها سیاسیتر شد.» [ویکی پدیا] جریانی که در شعر پارسی به «موج نو» مشهور شد، برخاسته از «موج نوی سینمای فرانسه» بود و پدر معنویاش هم فریدون رهنما بود، شاعر، منتقد و فیلمسازی که آگاهیاش درباره سینمای مدرن و شعر مدرن ایران، بیش از آگاهیاش درباره شعر هزارساله پارسی و حتی حرکت انقلابی نیما بود؛ او برخوردار از امکانات فرهنگی-هنری متنوع که در اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل، کمترکسی در ایران از آنها برخوردار بود، جوانانی مستعد را گرد خویش جمع کرد که حتی از شاگردان بنام نیما چون احمد شاملو نیز در این جمع بودند. شاملو در متون خویش از رهنما بهعنوان کسی که او را با شعر مدرن فرانسه آشنا کرد، نام میبرد. [البته بعدها ارتباط او و رهنما بهدلیل تفاوت دیدگاه نسبت به ادبیات پارسی، تا حدی تیره شد و حتی در یکی از مصاحبههای دهه شصت شاملو، او فیلم «پسر ایران از مادرش بیاطلاع است» رهنما - از آثار شاخص سینمای موج نوی ایران- را به تمسخر گرفت.]
شعر موج نو، در واقع برگردان ادبی «موج نوی سینمای فرانسه» بود با همه خصوصیاتی که از آن میشناسیم منهای توجه سینماگران موج نو به مخاطب! این نبود توجه، حاصل «مخاطبگریزی» شاعران این موج نبود بلکه یک اتفاق کاملاً طبیعی بود چون شاعران این جریان، باوجود تسلط نسبی به «زبان مبدأ» که سینمای موج نو فرانسه بود، از احاطه کافی بر «زبان مقصد» -که شعر پارسی با پیشینه درخشان هزارساله بود- برخوردار نبودند و همین امر حتی «حامیان مدرن نیماییگو»ی ایشان را هم به واکنش واداشت مثل متونی که محمد حقوقی منتقد بزرگ دهه چهل درباره شعر ایشان [ چه به اشاره و چه با کلام مستقیم] نوشت و به تفاوت «هنر انتزاعی» و «شعر انتزاعی» پرداخت و به صراحت اعلام کرد که هرچه در سینما و نقاشی و موسیقی امکانپذیر باشد در شعر امکانپذیر نیست یا حتی دکتر رضا براهنی دیگرمنتقد بزرگ عصر مدرن، بر ایشان بسیار خُرده گرفت که راه به جایی نمیبرند اگر بر این مسیر اصرار ورزند یا فروغ فرخزاد در نامههایی مشوقانه به احمدرضا احمدی، وی را به یادگیری عروض پارسی و خواندن و تسلط بر ادبیات کهن پند داد.
با این اوصاف روشن است که تلاش ایشان برای دستیابی به مخاطب در گسترهای وسیعی ناکام میماند حتی اگر برای همچون احمدرضا احمدی در روزگار جوانی، پیش فروش کتابهای نخست خود را با نام کالای دیگری انجام میدادند! «در کلاس ششم ابتدایی بودم که کتاب «طرح» را با کمک دوستانم کیمیایی و فرامرز قریبیان چاپ کردم. شمارگان کتاب 500 عدد بود. این کتاب هیاهو آفرید. علیاصغر حاج سیدجوادی که سردبیر «کتاب هفته» بود، از این کتاب استقبال کرد. سال 41 کتاب «طرح» من چاپ شد، 500 عدد چاپ شد. مسعود کیمیایی و فرامرز قریبیان، [قبلش] نصف آن را در ادارات بهعنوان آب معدنی فروختند.[در واقع پیشفروش کردند!] مرتضی ممیز یک شعر از این کتاب را در «کتاب هفته» چاپ کرد، مرتضی ممیز پدر تعمیدی این شعر بود. همیشه او را به یاد دارم... مهرداد صمدی این کتاب را برای فروغ فرخزاد برد.» در واقع، کل عملیات محیرالعقول این جوانان برای فروش کتاب احمدی، بیشتر از تکرار رفتارهای دادائیستی مکتب دادا نبود که احتمالاً فریدون رهنما در صحبتهای خود به کرارت به نسخه اصلی این رفتارها اشاره کرده بود و غیر از آن، حسن هنرمندی در «از رمانتیزم تا سوررئالیسم»[1336 و بعدها در 1350 با نام بنیاد شعر نو در فرانسه] به این رفتار پرداخته بود. در واقع، موج نو در وجه رفتار اجتماعی خود متأثر از دادائیستها و سوررئالیستها بود و در وجه «اجرا در متن» تحت تأثیر سینمای موج نوی فرانسه و چه انتظاری باید از مخاطبانی میداشتند که از کل موج نوی فرانسه، تنها آلن دلون و ژان پل بلموندو را میشناختند و تازه اولی را هم صدا میزدند: آلن دُلِن!
بااحساس سخن بگو حتی اگر تو را نفهمند!
اگر نمیخواهی بر تیرهبختی من گواهی دهی
خواهش دارم رو به روی من نمان، عبور کن
کوچه را طی کن و در انتهای کوچه محو شو
همان گونه که آدمهای خوشبخت محو میشوند
شاید اگر بخواهم منصف باشم، بشود احمدرضا احمدی را دارای همان عملکردی در شعر پارسی دانست که فرانسوا تروفو پیش از او در سینمای موج نوی فرانسه، به آن اندیشیده بود: نشان دادن هر آنچه غیر قابل فهم اما با احساسی عمیق؛ البته تروفو، در دهههای پایانی فیلمسازی خود، دستاورد خود را به شکلی حداکثری، با ادبیات درآمیخت و انسجام روایی را هم به آن افزود، راهی که احمدرضا احمدی باوجود اندرزهای فروغ فرخزاد بر خود هموار نکرد با این همه، در پیش گرفتن راه تروفو [ راهی که در سالهای آغازین نقدنویسی و همچنین فیلمسازی او، بسیار تأثیرگذار به نظر میرسید] این امکان را به احمدی داد که برابر مخاطبان عام، موفقتر از شاعرانی جلوه کند که در موج نو، هم استحکام شعریشان بیش از او بود و هم دانش و تسلط شان بر ادبیات غرب؛ به گمانم در این قیاس، بیژن الهی مثال خوبی است شاعری که حتی مورد بیمهری منتقد بزرگی چون حقوقی قرار گرفت و احمدرضا احمدی، جایش را در «شعر نو از آغاز تا امروز» پُر کرد.
احمدی البته روابط اجتماعی بهتری نسبت به الهی داشت و با اغلب هنرمندان نوگرا در همه حوزهها رفیق بود و غیر از اینها، تأیید مکتوب فروغ فرخزاد را هم در کارنامه ادبی خود داشت و علاوه بر همه اینها، حضور پررنگاش را هم در کانون پرورش فکری باید دید با انواع امکاناتی که در اختیار شاعران و نویسندگان میگذاشت و احمدرضا احمدی، شاهزاده سلطنت کانون بود و مختار بر این امکانات و خوش به حالش که هم بازیگر فیلم مهرجویی بود و هم رفیق کیمیایی و آن هم هنگامی که سینمای موج نو ایران، در رقابت این دو سینماگر، هواداران را چون هواداران تاج و پرسپولیس به جان هم انداخته بود! [غرض البته انکار دستاوردهای احمدی نیست فقط قصد بر آن است که وجوه کمکی هم در نگاهی منصفانه به تاریخ ادبی ما، لحاظ شود.]
من تمام پلهها را آبی رفتم
آسمان خانه ما
آسمان خانه همسایه نبود
من تمام پلهها را که به عمق گندم میرفت
گرسنه رفتم
من بهدنبال سفیدی اسب
در تمام گندمزار فقط یک جاده را میدیدم
که پدرم با موهای سفید از آن میگذشت.
من تمام گندمزارها را تنها آمده بودم
پدرم را دیده بودم
گندم را دیده بودم
و هنوز نمیتوانستم بگویم: اسب من
من فقط سفیدی اسب را گریستم
اسب مرا درو کردند
حضور «کودکی» در شعر مدرن
تروفو، «کودکی» را به سینمای موج نوی فرانسه افزود وجهی که در سینمای مدرن، کمتر به آن پرداخته شده بود. اشتباه است اگر بپنداریم که افزودن «کودکی» به شعر - توسط احمدرضا احمدی- ایدهای بوده که با حضور او در کانون پرورش فکری به وجه اصلی شعر او بدل شده؛ «کودکی» وجه اصلی شعر احمدی از همان نخستین دفتر شعر او بود و همین وجه هم بود که او را به شاعر محبوب موج نو بدل کرد و مخاطبان، کودکی به زبان نیامده خود را که در شعر دیگرشاعران مدرن غایب بود، در شعر او یافتند. همین وجه بود که فروغ فرخزاد را مجذوب شعر خام این شاعر نوآمده کرد در حدی که شعر او را در کتاب «از نیما تا بعد» در کنار شعر بزرگان شعر مدرن ایران نشاند.«فروغ فرخزاد شاعران و شعرهای این دفتر را خودش انتخاب کرد. این انتخاب به خط او موجود است و ما آن را بدون دخل و تصرف در این کتاب آوردهایم تا هر تردیدی را از میان ببرد.»(مجید روشنگر)
در اینکه «وجوه کمکی» به اعتبار احمدی در جامعه ادبی افزود، هیچ شکی نیست اما مگر همین «وجوه کمکی» برای چند شاعر دیگر هم در دهه چهل فراهم نبود؟ پس چرا شعر ایشان نتوانست چندین دهه به موفقیت خود ادامه دهد؟
تروفو نیز، محبوبترین سینماگر موج نو بود که هم از اخلاق اجتماعی خیلی خوبی برخوردار بود [ وجه مثبتی که مثلاً درباره ژان لوک گدار نمیتوان آن را بر زبان راند] و هم ارتباط او با سینماگر بزرگی چون هیچکاک [ که در آن کتاب مفصل و شگفت مصاحبه با هیچکاک به سندی تاریخی- هنری بدل شد] بر اعتبار جهانیاش افزود اما پس از گذشت دههها، اکنون تنها آثار اوست که مورد قضاوت قرار میگیرند نه دیگر وجوه.
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
به یاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
میگفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمیگردد
اما نمیدانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه بازمیگشتند
شاعر موفقی که با «استانداردها» پیش نرفت
اگر بنا باشد که شاعران جوان، از موفقیت یک شاعر مشهور، درسی نادرست بگیرند که بدون احاطه داشتن بر دانش ادبی شعر هزارساله و ادبیات مدرن جهان هم میشود محبوب و موفق بود، آن شاعر مطمنناً احمدرضا احمدی است! نمیدانم چه ضرورت دارد که ما برای جلوگیری از «بدآموزی نسل نو» تاریخ را تحریف کنیم و مثلاً در مقاله ویکیپدیای پارسی درباره احمدرضا احمدی بنویسیم: «آشنایی عمیق او با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستمایهای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پیریزی کند»! حتی اگر به نامههای فروغ هم تکیه نکنیم و ضعف تألیف مشهود شعرهای احمدی را در دفترهای نخستیناش نادیده بگیریم، احاطه نداشتن او بر وزن، حتی در خواندن شعر موزون نیمایی- باوجود صدای منحصر به فرد و حسبرانگیز او- در آلبومهایش مشهود است. پس این تغییر و تحول ناگهانی تاریخی برای چیست؟ دوستان مدرننویس! اگر بنویسیم که حیدر یغما«خشتمال نیشابوری» دانشی معادل همایی و فروزانفر داشت، چه چیز را به شعر ایران افزودهایم؟ شخصاً معتقدم که استعداد احمدی چنان درخشان بود و هست که اگر به توصیههای فروغ عمل میکرد به تأثیرگذارترین شاعر ایران، پس از سبک هندی بدل میشد اما چنین نشد! او را با همین موفقیت خیرهکنندهاش در جذب مخاطبان عام و بهعنوان شاعری آوانگارد بپذیریم و بیهوده، به جعل تاریخ نپردازیم.
از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم
تا پلهها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم، آغاز پیری بود
گفتم دستانات را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستانات را به من سپردی
زمان کهنه شد و مُرد
نیم نگاه
در دوران مدرن، شاید هیچ اسمی به اندازه دو نام «جیغ بنفش» و «موج نو» در ادبیات پارسی مورد اقبال عامه و حتی خواص دانشگاهی و ادیب، مطرود نبوده و نیست. آن هم به دلایلی روشن: فقدان معیارهای شفاف برای قبول این نوع شعر بهعنوان «شعر» در محضر مخاطبان عام و ادیبان سنتی و گاه حتی شاعران مدرن اما محافظهکار.
شعر موج نو، در واقع برگردان ادبی «موج نوی سینمای فرانسه» بود با همه خصوصیاتی که از آن میشناسیم منهای توجه سینماگران موج نو به مخاطب! این نبود توجه، حاصل «مخاطبگریزی» شاعران این موج نبود بلکه یک اتفاق کاملاً طبیعی بود چون شاعران این جریان، باوجود تسلط نسبی به «زبان مبدأ» که سینمای موج نو فرانسه بود، از احاطه کافی بر «زبان مقصد» - که شعر پارسی با پیشینه درخشان هزارساله بود- برخوردار نبودند.
شاید بشود احمدرضا احمدی را دارای همان عملکردی در شعر پارسی دانست که فرانسوا تروفو پیش از او در سینمای موج نوی فرانسه، به آن اندیشیده بود: نشان دادن هر آنچه غیرقابل فهم اما با احساسی عمیق؛ البته تروفو، در دهههای پایانی فیلمسازی خود، دستاورد خود را به شکلی حداکثری، با ادبیات درآمیخت و انسجام روایی را هم به آن افزود، راهی که احمدرضا احمدی باوجود اندرزهای فروغ فرخزاد بر خود هموار نکرد.
اگر بپنداریم که افزودن «کودکی» به شعر - توسط احمدرضا احمدی- ایدهای بوده که با حضور او در کانون پرورش فکری به وجه اصلی شعر او بدل شده؛ «کودکی» وجه اصلی شعر احمدی از همان نخستین دفتر شعر او بود و همین وجه هم بود که او را به شاعر محبوب موج نو بدل کرد و مخاطبان، کودکی به زبان نیامده خود را که در شعر دیگرشاعران مدرن غایب بود، در شعر او یافتند.
اگر بنویسیم که حیدر یغما«خشتمال نیشابوری» دانشی معادل همایی و فروزانفر داشت، چه چیز را به شعر ایران افزودهایم؟ استعداد احمدی چنان درخشان بود و هست که اگر به توصیههای فروغ عمل میکرد به تأثیرگذارترین شاعر ایران، پس از سبک هندی بدل میشد اما چنین نشد! او را با همین موفقیت خیرهکنندهاش در جذب مخاطبان عام و بهعنوان شاعری آوانگارد بپذیریم.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

شادی دریای آبی
برگردان:
مهناز نصاری
غاده السمان شاعر، نویسنده و ادیب سوری به دلیل گرایش به موضوعاتی با شمول و گستردگی بیشتر، با دیگر زنان شاعرعرب متفاوت است. او علاوه بر پرداختن به مسائل زنان، به موضوعات و قضایای دیگری نیز اهتمام ورزید. غاده را میتوان در این راستا هم اندیشه کولیت خوری و فدوی طوقان دانست. آثارغاده بالغ بر 31 جلد کتاب است که به 10 زبان ترجمه شده و ترجمه رمان «بیروت 75» برنده جایزه دانشگاه آرکانزاس برای بهترین ترجمه ادبیات عرب شد. غاده زاده سال 1942 م. دمشق است. پدرش دکتر احمد السمان وزیر آموزش و پرورش سوریه بود و مدتی ریاست دانشگاه دمشق را به عهده داشت. غاده مدرک لیسانس خود را در رشته ادبیات انگلیسی از دانشگاه سوریه، فوق لیسانس را از دانشگاه امریکایی بیروت و دکتری را در همین رشته از دانشگاه لندن اخذ کرد. او عشق به دانش اندوزی را از پدر به ارث برد، موروثی که از او بانویی شاعر و ادیبی برجسته ساخت. غاده در آغاز جوانی در بیروت به روزنامه نگاری پرداخت. در نیمههای دهه شصت میلادی به اروپا سفر کرد و از پایتختهای اروپایی بسیاری، دیدن کرد تا تجربه روزنامه نگاری و دانش اندوزی و تنوع فرهنگی ادبی خویش را ارتقا دهد. در این سالها برخی از آثار خود مانند «لیل الغرباء/ شام غریبان»، «عیناک قدری/ چشمانت سرنوشت من است» و «لا بحر فی بیروت/ دریایی در بیروت نیست» را منتشر کرد. «أحمل عاری الی لندن/ ننگ خود را به لندن میبرم» یکی از مقالات غاده السمان است که از شکست کشورهای عربی در جنگ با اسرائیل در سال 1967م. سخن گفت و نسبت به کاربرد کلمه «النکسه/ شکست» بهدلیل تأثیر منفی آن بر روحیه عربی در سال های آینده، اعتراض کرد.
وی نخستین رمانش (بیروت 75) را در اواخر سال 1974م. منتشر کرد. این رمان درباره مشکلات پیچیده اجتماعی بیروت است که با پیشگویی یکی از شخصیتهای داستان آغاز میشود؛ پیشگویی میگوید: «خون میبینم، خون بسیاری میبینم و...» و پساز چند ماه بعد، جنگ داخلی لبنان آغاز شد.
بعد از انتشار دو رمان دیگر به نامهای «کوابیس بیروت / کابوسهای بیروت» در 1976م. - که توصیفی است از بیروت جنگزده در اواسط دهه هفتاد- و «لیلـﺔ الملیار/ شب میلیاردی» در 1986م. منتقدان ادبی از او بهعنوان برجستهترین نویسنده مدرن عرب یاد کردند تا جایی که برخی وی را حتی از نجیب محفوظ نیز مهم تر قلمداد کردند. غاده السمان درسال 1977م. انتشارات غاده السمان را تأسیس کرد که فقط آثار خود را در آن به چاپ می رساند. وی همچنین مقالاتش را در کتابی تحت عنوان «الأعمال غیر الکامله/ کارهای ناتمام» گردآوری کرده است. برخی از آثار غاده به 17 زبان زنده دنیا ترجمه شده است. او آخرین رمان خود با نام «یا دمشق وداعاً / خداحافظ ای دمشق» را در سال 2015م. نوشت. آثار مشهور وی به شعر: اعلنت علیک الحب (عشق را به تو اعلان کردم) / حب (عشق)/عاشقه فی محبره (زنی عاشق در میان دوات) /أشهد عکس الریح (برخلاف باد شهادت میدهم) /الحب من الورید الی الورید (رگ به رگ عشق) /الرقص مع البوم (رقص با بوف) /رسائل الحنین الی الیاسمین (غمنامهای برای یاسمنها)/ الأبدیه لحظه حب (ابدیت لحظه عشق)/ اعتقال لحظه هاربه (در بند کردن لحظه گریزان)
عیناک قدری (چشمانت سرنوشت من است)/رحیل المرافیء القدیمه (کوچ بندرهای قدیمی)/ لا بحر فی بیروت (دریایی در بیروت نیست)/ لیل الغرباء (شام غریبان)/ زمن الحب الآخر (وقت عشقی دیگر)/القمر المربع (ماه چهار گوش)
بیروت75/کوابیس بیروت (کابوسهای بیروت)/سهره تنکریه للموتی (جشن بالماسکه برای مردگان)/ لیله الملیار (شب میلیاردی)/الروایه المستحیله
(قصه نا ممکن)
آثار دیگر غاده السمان (الأعمال غیرالکامله):الجسد حقیبه سفر(تن، چمدان سفر)/السباحه فی بحیره الشیطان (شنا در دریاچه شیطان)/ختم الذاکره بالشمع الأحمر(مُهر حافظه با موم قرمز)/مواطنه متلبسه بالقراءه (زن شهروندی ملبس به مطالعه)/ الرغیف ینبض کالقلب (قرص نان چون قلب میتپد)/صفّاره إنذار داخل رأسی(آژیر خطری در سر من)/کتابات غیر ملتزمه (نوشتههای غیر متعهد)/القبیله تستجوب قتیله (قبیله، زن کشته شده را سؤال و جواب میکند)/رعشه الحریه (رعشه آزادی)/محاکمه حب (محاکمه عشق)/تسکع داخل جرح (پرسهای درون زخم)/البحر یحاکم سمکه (دریا ماهی را محاکمه میکند)/الأعماق المحتلّه (ژرفاهای اشغال شده)/غربة تحت الصفر (غربت زیر صفر)/شهوه الأجنحه (خواهش بالها)/القلب نورس وحید (دل، چلچلهای تنها)
خاطرات تبعید شده
در پیاده رو «نوشاتل» / ساعت «چهار بعد از نیمه» برف است
و من هنوز تو را دوست دارم. / عشق تو ساحل شنی پهناوری ست
چتری کاهی، که خیره میشود به موج
شادی دریای آبی برای بارش قطرههای شور /بر چهره من
عشق تو ساحل شنی پهناوری ست، /گرما میبخشد جان مرا
آنگاه که در پیاده روی ایستگاه راهآهنی در اروپا /راه میروم،
که دودکشهای اهریمنی آن را محاصره کرده اند
و از سرما به خود میلرزد /در شهری که آن را نمیشناسم.
در دستانم /چتری شکسته، /هنوز با آن میدَوَم /ده سال است!
چگونه از همه آن هراس، نجات یابم /بی آنکه دستان تو را بگیرم
و در «خیابان شادمانی» میان آذینهای عید /قدم بزنیم
و عید آینده را بهخاطر آوریم؟ /در ساعت چهار برف
در ساعت چهار دلتنگی و کشتیهای شکسته
در ساعت چهار خاطرات تبعید شده و ساحلهای ناممکن
در ساعت چهار عشق به یغما رفته /نام تو را زمزمه میکنم
و برف موسیقی سپیدی میشود /که از زمین به آسمان /می بارد...
با تو برف تازهای آغاز میکنم /و روزی نو، /بر سرم پنبه میریزد.
دمشق
می دانم هر اندازه سوار بر هواپیماها شوم
و اقیانوسها را درنوردم
و میان قارهها مواج شوم
هنوز در کوچههای شام پرسه میزنم
کوچههایی که در آمد و شد آن متولد شدم و تا مرگ...
و میدانم هر اندازه در آبهای تایمز، دانوب، سن،
می سی سی پی و راین خود را شستوشو دهم
هنوز تنها آبهای «بردا»ست
که مرا خیس میسازد /و هرگز خشک نمیشود
می دانم هر کجا باشم، همچنان در خانه دمشقی ام
زیر سایه چشمان توام /ای تنها محبوب من / ای جاودان (کوه) قاسیون!
دارای آزادی کامل
تنها /در فرودگاه راه میروم /خوشحال...
نه کسی مرا در فرودگاه قبلی وداع گفت
و نه کسی در فرودگاه بعدی مرا انتظار میکشد
هیچ آفریدهای مرا تعقیب نمیکند
تنها کارمند امنیت فرودگاه از من میپرسد: نام تو چیست؟
- نام من آزادی است... آزادی...
مهناز نصاری
غاده السمان شاعر، نویسنده و ادیب سوری به دلیل گرایش به موضوعاتی با شمول و گستردگی بیشتر، با دیگر زنان شاعرعرب متفاوت است. او علاوه بر پرداختن به مسائل زنان، به موضوعات و قضایای دیگری نیز اهتمام ورزید. غاده را میتوان در این راستا هم اندیشه کولیت خوری و فدوی طوقان دانست. آثارغاده بالغ بر 31 جلد کتاب است که به 10 زبان ترجمه شده و ترجمه رمان «بیروت 75» برنده جایزه دانشگاه آرکانزاس برای بهترین ترجمه ادبیات عرب شد. غاده زاده سال 1942 م. دمشق است. پدرش دکتر احمد السمان وزیر آموزش و پرورش سوریه بود و مدتی ریاست دانشگاه دمشق را به عهده داشت. غاده مدرک لیسانس خود را در رشته ادبیات انگلیسی از دانشگاه سوریه، فوق لیسانس را از دانشگاه امریکایی بیروت و دکتری را در همین رشته از دانشگاه لندن اخذ کرد. او عشق به دانش اندوزی را از پدر به ارث برد، موروثی که از او بانویی شاعر و ادیبی برجسته ساخت. غاده در آغاز جوانی در بیروت به روزنامه نگاری پرداخت. در نیمههای دهه شصت میلادی به اروپا سفر کرد و از پایتختهای اروپایی بسیاری، دیدن کرد تا تجربه روزنامه نگاری و دانش اندوزی و تنوع فرهنگی ادبی خویش را ارتقا دهد. در این سالها برخی از آثار خود مانند «لیل الغرباء/ شام غریبان»، «عیناک قدری/ چشمانت سرنوشت من است» و «لا بحر فی بیروت/ دریایی در بیروت نیست» را منتشر کرد. «أحمل عاری الی لندن/ ننگ خود را به لندن میبرم» یکی از مقالات غاده السمان است که از شکست کشورهای عربی در جنگ با اسرائیل در سال 1967م. سخن گفت و نسبت به کاربرد کلمه «النکسه/ شکست» بهدلیل تأثیر منفی آن بر روحیه عربی در سال های آینده، اعتراض کرد.
وی نخستین رمانش (بیروت 75) را در اواخر سال 1974م. منتشر کرد. این رمان درباره مشکلات پیچیده اجتماعی بیروت است که با پیشگویی یکی از شخصیتهای داستان آغاز میشود؛ پیشگویی میگوید: «خون میبینم، خون بسیاری میبینم و...» و پساز چند ماه بعد، جنگ داخلی لبنان آغاز شد.
بعد از انتشار دو رمان دیگر به نامهای «کوابیس بیروت / کابوسهای بیروت» در 1976م. - که توصیفی است از بیروت جنگزده در اواسط دهه هفتاد- و «لیلـﺔ الملیار/ شب میلیاردی» در 1986م. منتقدان ادبی از او بهعنوان برجستهترین نویسنده مدرن عرب یاد کردند تا جایی که برخی وی را حتی از نجیب محفوظ نیز مهم تر قلمداد کردند. غاده السمان درسال 1977م. انتشارات غاده السمان را تأسیس کرد که فقط آثار خود را در آن به چاپ می رساند. وی همچنین مقالاتش را در کتابی تحت عنوان «الأعمال غیر الکامله/ کارهای ناتمام» گردآوری کرده است. برخی از آثار غاده به 17 زبان زنده دنیا ترجمه شده است. او آخرین رمان خود با نام «یا دمشق وداعاً / خداحافظ ای دمشق» را در سال 2015م. نوشت. آثار مشهور وی به شعر: اعلنت علیک الحب (عشق را به تو اعلان کردم) / حب (عشق)/عاشقه فی محبره (زنی عاشق در میان دوات) /أشهد عکس الریح (برخلاف باد شهادت میدهم) /الحب من الورید الی الورید (رگ به رگ عشق) /الرقص مع البوم (رقص با بوف) /رسائل الحنین الی الیاسمین (غمنامهای برای یاسمنها)/ الأبدیه لحظه حب (ابدیت لحظه عشق)/ اعتقال لحظه هاربه (در بند کردن لحظه گریزان)
عیناک قدری (چشمانت سرنوشت من است)/رحیل المرافیء القدیمه (کوچ بندرهای قدیمی)/ لا بحر فی بیروت (دریایی در بیروت نیست)/ لیل الغرباء (شام غریبان)/ زمن الحب الآخر (وقت عشقی دیگر)/القمر المربع (ماه چهار گوش)
بیروت75/کوابیس بیروت (کابوسهای بیروت)/سهره تنکریه للموتی (جشن بالماسکه برای مردگان)/ لیله الملیار (شب میلیاردی)/الروایه المستحیله
(قصه نا ممکن)
آثار دیگر غاده السمان (الأعمال غیرالکامله):الجسد حقیبه سفر(تن، چمدان سفر)/السباحه فی بحیره الشیطان (شنا در دریاچه شیطان)/ختم الذاکره بالشمع الأحمر(مُهر حافظه با موم قرمز)/مواطنه متلبسه بالقراءه (زن شهروندی ملبس به مطالعه)/ الرغیف ینبض کالقلب (قرص نان چون قلب میتپد)/صفّاره إنذار داخل رأسی(آژیر خطری در سر من)/کتابات غیر ملتزمه (نوشتههای غیر متعهد)/القبیله تستجوب قتیله (قبیله، زن کشته شده را سؤال و جواب میکند)/رعشه الحریه (رعشه آزادی)/محاکمه حب (محاکمه عشق)/تسکع داخل جرح (پرسهای درون زخم)/البحر یحاکم سمکه (دریا ماهی را محاکمه میکند)/الأعماق المحتلّه (ژرفاهای اشغال شده)/غربة تحت الصفر (غربت زیر صفر)/شهوه الأجنحه (خواهش بالها)/القلب نورس وحید (دل، چلچلهای تنها)
خاطرات تبعید شده
در پیاده رو «نوشاتل» / ساعت «چهار بعد از نیمه» برف است
و من هنوز تو را دوست دارم. / عشق تو ساحل شنی پهناوری ست
چتری کاهی، که خیره میشود به موج
شادی دریای آبی برای بارش قطرههای شور /بر چهره من
عشق تو ساحل شنی پهناوری ست، /گرما میبخشد جان مرا
آنگاه که در پیاده روی ایستگاه راهآهنی در اروپا /راه میروم،
که دودکشهای اهریمنی آن را محاصره کرده اند
و از سرما به خود میلرزد /در شهری که آن را نمیشناسم.
در دستانم /چتری شکسته، /هنوز با آن میدَوَم /ده سال است!
چگونه از همه آن هراس، نجات یابم /بی آنکه دستان تو را بگیرم
و در «خیابان شادمانی» میان آذینهای عید /قدم بزنیم
و عید آینده را بهخاطر آوریم؟ /در ساعت چهار برف
در ساعت چهار دلتنگی و کشتیهای شکسته
در ساعت چهار خاطرات تبعید شده و ساحلهای ناممکن
در ساعت چهار عشق به یغما رفته /نام تو را زمزمه میکنم
و برف موسیقی سپیدی میشود /که از زمین به آسمان /می بارد...
با تو برف تازهای آغاز میکنم /و روزی نو، /بر سرم پنبه میریزد.
دمشق
می دانم هر اندازه سوار بر هواپیماها شوم
و اقیانوسها را درنوردم
و میان قارهها مواج شوم
هنوز در کوچههای شام پرسه میزنم
کوچههایی که در آمد و شد آن متولد شدم و تا مرگ...
و میدانم هر اندازه در آبهای تایمز، دانوب، سن،
می سی سی پی و راین خود را شستوشو دهم
هنوز تنها آبهای «بردا»ست
که مرا خیس میسازد /و هرگز خشک نمیشود
می دانم هر کجا باشم، همچنان در خانه دمشقی ام
زیر سایه چشمان توام /ای تنها محبوب من / ای جاودان (کوه) قاسیون!
دارای آزادی کامل
تنها /در فرودگاه راه میروم /خوشحال...
نه کسی مرا در فرودگاه قبلی وداع گفت
و نه کسی در فرودگاه بعدی مرا انتظار میکشد
هیچ آفریدهای مرا تعقیب نمیکند
تنها کارمند امنیت فرودگاه از من میپرسد: نام تو چیست؟
- نام من آزادی است... آزادی...

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
اخبار این صفحه
-
تنها شاعری که در موج نو پُرمخاطب شد
-
شادی دریای آبی

اخبارایران آنلاین