الهام فلاح
داستان نویس
دوسش داشتم. جنونی میخواستمش. بعد قیل و قالی که سر خواستگار دو سال پیشش راه انداختم، دیگه هیشکی مردی نمیکرد اسمشو به زبون بیاره. چه برسه عمه و ننه ورداره بره بعله بگیره از آقاش.
داداشش که سر هارایکشی و قمه و تیزی بعد مستی افتاد تو هلفدونی، آقا و ننهاش سرافکنده شدن. خجل و گردن کج. گفتن پسری به اسم جواد ندارن. جمیله هم دیگه برادر نداره. به گوشم رسوندن که همه این بیآبرویی بر ذمه منه. محل نذاشتم. کرم از خود پسره بود. آقاش مکبر امامزاده بود. مرد مظلومی بود. نه کور رو شفا میداد نه شل رو. مخلص کلام، فقط زنده بود که خونه مکبر یه مرد داشته باشه. همین که بیاد مکبری کنه و صنّار سه شاهی بگیره واسه روشن کردن شمع و شستن قبرها بسش بود. خوفمو داشت. حالیم بود.
جمیله اما به آقاش نرفته بود. به ننهاش هم نمیکشید. شیرزن بود. کت و پشت داشت پهن. گردآفرید انگار. دستش بزرگ بود. سفره بنداز و بردار. راه که میرفت زمین به آواز میاومد. کمکم 10 تا پسر میزایید. یکی از یکی رستمتر. از روی من کم نمیآورد. دهن به دهن میاومد. همینشو میخواستم. زیاد. هر بار گفتم سر ماه عقد میکنیم، یه ان قلتی اومد. گفتم چه کنم؟ مباد این قرص قمر و شمس الزَّهَر از دفم بره. سر سگ بریدم. شبونه آویزون کردم سر در خونهشون. ضرب نسق گرفتم. نشون گذاشتم. یه همچین چیزی. همه عالم و آدم باس میدونستن این دختر صاحاب داره.
این دختر خواهان داره پاسوز. دو صباح که گذشت چو افتاد مکبر و زن و دخترش میرن کربلا. زن رحیم چلاقو فرستادم پیغوم ببره من رضا نیستم نشون کرده منو وردارین ببرین اووووووه تا کربلا. از سرش یه خال مو کم شد چی؟ کی جواب منو میده؟ گفتن آقا طلبیده. میریم میایم، پشتبندش عقد کنین.
کوتاه نمیاومدم. ملا سید، شیخ پیشنماز امامزاده رو واسطه کردن. گفتم برن. من اما زیر همین طاقی در نشستم تا بیان. رفتن. نشستم. اومدن. چه اومدنی! نیاوردنش. سفرو بهونه کردن و نمیدونم دادنش به کدوم نه انس و نه جنی. نقشه بود. تیارت. هرچی عربده کشیدم و گلو پاره کردم مقر نیومدن کجا و دم برجک کی پرش دادن. اصلاً نفهمیدم چی شد.
به خودم اومدم دیدم پیرزن جیغ میکشه کشتن. کشتن. من بینماز نجسیخور خروسباز، یه آدمکشی هم افتاد گردنم.
جواد رضایت داد. دختره نه. اومد دیدنم. شکمش بزرگ شده بود. شده بود پنجه آفتاب. حتمنی پسر میزایید. گفتم رضایت نده. میخوام بمیرم. مرگ واسه من عروسیه.
گفت اومدم رضایت بدم. اما تا آخر عمرت بایست بشی مکبر. جای آقام، روزی پنج نوبت اذون بگی. یه جور بگی هفت تا کوچه اونورتر بشنفن. گفتم نکن. زجرم نده. بذار سرمو بذارن دم چاه خلا و چاقو رو بکشن.
گفت نه، که نه. الان بیست ساله مکبرم. قبرکن و جاروکش امامزاده. اما اینجور ببین که بیست ساله مُردم. اولین قبری که کندم قبر خودش بود. سر زا رفت و برنگشت. اون هیبت و زنونگی از پس یه طفل نیمسنگی برنیومد. تو میگی برو خدا رو شکر کن زندهای؟ من مردم آقاجون. مردم.
الهام فلاح در پرونده خود مجموعه داستانی همچون «کشور چهاردهم» و رمانهایی همچون «سامار» و «زمستان با طعم آلبالو» را دارد و البته مشاوره فیلمنامه «تابستان داغ» هم بوده است.
راحت از کنار «لیان» نگذریم
محسن شریفیان به ما می گوید که آخر هفتهمان را به چه موزیکی اختصاص دهیم
پیشنهاد من به مخاطبان موسیقی و بویژه علاقهمندان موسیقی نواحی کنسرت گروه «لیان» است که آخرهفته (پنجشنبه 18 مردادماه) درشهررشت برگزارمیشود.اجرایی که میتواند اتفاق خوبی در موسیقی باشد چرا که تصمیم داریم موسیقی جنوب ایران را در شمال ایران روی صحنه ببریم وازمردم مهربان شمال ایران دعوت میکنم اگرامکان این فرصت وجود دارد این برنامه را ازنزدیک ببینند. این روزها مردم عزیز کشورمان حال خوشی ندارند و ما نیزدرکنار دیگر هنرمندان تلاشمان براین است کمی از این تلخیها بکاهیم و حال مردم خوب شود؛ درواقع این تنها کاری است که ازدستمان برمیآید. اگرچه شرایط اجرای کنسرت درشمال ایران چندان هم کارآسانی نیست و بایستی ازجنوب ایران به شمال کشورسفرکنیم و بهلحاظ اقتصاد زمان قطعاً هزینه برخواهد بود.
هدف ما شادی و خوشحالی مردمان شمال ایران و انتقال و معرفی بیشترفرهنگ و هنر جنوب است. همانطور که میدانید اجرای چنین برنامههایی اصلاً یا کمتر اتفاق میافتد و تهیهکنندگان موسیقی هم به سبب هزینه بالای برگزاری همکاری و سرمایهگذاری نمیکنند. امیدوارم این اتفاق برای مردم شمال ایران مسرتبخش باشد و ازاین فرصت پیش آمده لذت ببرند. دراین مدت اخیر گروه «لیان» کنسرت بسیاری خارج از ایران برگزار کرده و چندین بارهم این اجراها تمدید شده است و هیچ نگرانی همراه هم وجود نداشت اما بهدلیل تبلیغات کم و بسیار ضعیفی که در کشورمان برای موسیقی صورت میگیرد همیشه این نگرانی وجود داشته که آیا مخاطبان از این کنسرت استقبال میکنند یا خیر! در حالی که درشهرهای غریبی چون لندن و منچسترهیچگاه استرسی به دل ما راه نیافت و درواقع وجود ندارد و بیشترین ریسک برگزاری کنسرت را در سرزمین خودمان احساس میکنیم. موسیقی جنوب ایران بسیار به ندرت درشهرهای شمالی کشور مطرح و اجرا میشوند اما ما بسیارعلاقهمند هستیم به مناطق ناشناخته برویم و موسیقیمان را بیشتر معرفی کنیم چرا که میتواند کمک بسیاری برای ما باشد اما متأسفانه هرگاه که این اتفاق افتاد و انرژی مثبت و استقبال خوبی از مردم دریافت کردیم اجازه اجراهای دیگر میسر نشد نمونه مشهود آن کنسرت گروه «لیان» درشیراز بود که اگرچه مخاطبان بسیاری علاقهمند هستند باردیگر این گروه دراین شهر اجرا داشته باشد اما بهدلایلی غیر موجه این موضوع تکرار نشد.
بسیار مشتاق و علاقهمند بودم در حوزه سینما هم پیشنهادی برای مخاطبان داشته باشم اما بهدلیل مشغله کاری متأسفانه فرصت کمتری برای دیدن فیلم داشتم. آخرین فیلمی که بهتازگی و به پیشنهاد دخترم تماشا کردم «هزارپا» بود که میتواند لبخندی بر لبهای مردم بنشاند بنابراین پیشنهاد میکنم مخاطبان این فیلم را حتماً ببینند.
روایت آخر هفته آقای نویسنده
امیرحسن چهلتن نوشتن و خواندن را به هر کار دیگری ترجیح میدهد
«ایران»: نویسنده تهران، آخر هفتههایش به سیاق دیگر روزهای هفته است. او هرچه در رمانهایش نظرگاهها و روایتهای متنوعی را پی میگیرد و آثاری تحسینبرانگیز هم خلق کرده است، در زندگی روزمرهاش به سیاق نظمی یکنواخت عمل میکند. ترجیح میدهد برای حفظ آرامش و دامن زدن به نوشتن و خواندن کمتر به امور دیگر بپردازد. آقای نویسنده در این گفتار از برنامه روزانهاش گفته است. از اینکه چه میکند و عمده وقتش به چه میگذرد.
پنجشنبه و جمعههایم ، مانند دیگر روزهای هفته است و معمولاً به همان نحو و سیاقی در باقی روزهای هفته عمل میکنم. هفت و هشت صبح از خواب بیدار میشوم و صبحانهای میخورم و اگر نوشتن داستانی را در دست داشته باشم، کار نوشتن را پی میگیرم و تا قبل از ظهر هم نوشتن را ادامه میدهم و اگر هم اثری داستانی در دست نداشته باشم، معمولاً مطالعه میکنم. روایتهای تاریخی و ادبیات از موضوعهای مورد علاقهام است و این دست آثار را بیشتر دنبال میکنم. ظهر هم دست از کار نوشتن و خواندن میکشم و ناهاری میخورم و مختصر استراحتی میکنم و در فاصله ناهار تا استراحت اخبار و اتفاقها را از رسانههای خبری پیگیری میکنم تا ببینم چه شده یا اینکه قرار است، چه شود؟!
بعدازظهر هم به خواندن معمولاً میگذرد و در فصل گرم سر شب در بوستانها و فضای سبز نزدیک خانهام برای پیادهروی بیرون میروم و دستکم یکساعتی را قدم میزنم. پیادهروی عصر و قدمزدن در فضای سبز، استراحت ذهنی است، خاصه اینکه تمام طول روز در فضایی مسقف و با اندک تحرکی سپری میکنم، به این پیادهروی عصر بهطور جد نیاز دارم تا در برنامه روزانهام تنوعی ایجاد شود و از طرفی بتوانم با حضور در فضای عمومی بیش از پیش در جریان احوال مردم قرار گیرم.
به اعتقاد من این پرسهگردی و فراغت برای فعالیت فکری و خلاقیت هنری یک ضرورت و نیاز جدی است. معمولاً به تماشای نمایش یا فیلم نمیروم مگر اینکه از طرف عوامل آن اثر هنری دعوت شده باشم؛ چون اصلاً نمیتوانم پیشبینی کنم که چقدر در ترافیک، صف تهیه بلیت و مسائلی از این دست معطل شوم برای همین سعی میکنم بیشتر با خواندن و نوشتن زمانم را بگذرانم که برایم هم تفریح است و هم کار. خیلیها معمولاً آخر هفتههایشان را به میهمانی میگذرانند و با دوستان و بستگانشان دیداری تازه میکنند، من اما چندان اهل میهمانیهای متعدد نیستم و با شمار معدودی از دوستان و بستگان در معاشرت هستم و معمولاً این دوستان و بستگان را به فواصل زمانی مختلف در طول ماه و سال میبینم و اینبار هم ترجیح میدهم جای اینکه مدام در میهمانی باشم در خانهام بخوانم و بنویسم. تازگی هم کتاب «مأمور ما در قاهره» را به ویرایش و تلخیص محمد قائد خواندم. این اثر روایتها و خاطرههای دکتر قاسم غنی سفیر ایران در مصر است، محمد قائد ، گزارشی ویراسته و خوب از این کتاب به دست داده است و بخشهایی جذاب از متن اصلی را تلخیص کرده است. من البته پیشتر اصل خاطرههای قاسم غنی را خوانده بودم، اینبار خواندن خلاصهای از آن حلاوتی دیگر داشت.
پیشنهادهایی برای کتابخوانان
فرهاد حسنزاده از کتابهای زندگیاش و آنچه میتوانیم بخوانیم، به ما میگوید
فرهاد حسنزاده
نویسنده کودک و نوجوان
اواسط دهه هفتاد برای اولین مرتبه رمان سه جلدی «مدار صفر درجه» را خواندم، این نوشته احمد محمود تأثیر عمیقی بر روح و ذهنم باقی گذاشت. با اینکه ماجرای خواندن این کتاب متعلق به سالها قبل است اما هنوز هم تصویرسازیهای سینماییاش در خاطرم مانده. شما از احساسات شخصیتهای داستان از طریق توصیف حرکات نمایشی با خبر میشوید، وقتی بحث عصبانیت فلان شخصیت کتاب به میان میآید شما با توصیف جالبی روبهرو میشوید، که دندانهایش را به هم فشرد و...
نکته جالب دیگری که میتواند تشویقی برای مطالعه این رمان باشد شخصیتهای عمیق و چندلایهایست که احمد محمود خلق کرده است. یکی از این شخصیتهایی که بهگمانم میتوان آن را از ماندگارترین مخلوقات ادبی ادبیات ایران دانست، مردی به اسم «نوذر» است. او فردیست که با هر جریانی رنگ عوض میکند و طنز خاصی در رفتارش دیده میشود. با اینکه از کاراکترهای اصلی «مدار صفر درجه» نیست اما آنقدر خاص و شیرین است که احساس میکنید با فردی در دنیای واقعی
روبهرو هستید.
این کتاب برای بزرگسالان نوشته شده اما شخصیت اصلیاش نوجوانی بهنام «باران» است، اگر «مدار صفر درجه» را نخواندهاید حتماً در اولین فرصت آن را خریده یا امانت بگیرید و با باران همراه شوید تا از رفتارها و اتفاقاتی که نوجوان این رمان با آنها روبهرو میشود با خبر شوید، این نوشته آنقدر بر من اثر گذاشت که ردپای پررنگی از آن را میتوان در رمان بزرگسالی دید که کمی بعدتر نوشتم. البته این رمان هنوز منتشر نشده چراکه قرار بود اثری سه جلدی شود اما کارهای کودک و نوجوان هنوز به من اجازه نداده که دو جلد بعدیاش
را بنویسم.
کتاب دیگری که اگر فرصتی پیدا کنم آن را دوباره میخوانم«صد سال تنهایی» نوشته «مارکز» و به ترجمه بهمن فرزانه است. این کتاب را در سالهای نوجوانیام خواندم، رئالیسم جادویی مارکز در این کتاب مثالزدنی ست، شما در عین خواندن ماجراهایی واقعی به یکباره با اتفاقات خارقالعادهای روبهرو میشوید که در عین عجیب بودن براحتی آنها را باور میکنید. برای من که متولد جنوب ایران هستم فضایی که مارکز در«صد سال تنهایی» به تصویر کشیده شباهت بسیاری به جنوب ایران دارد، چند سال بعد کتاب را گم کردم و ترجمه دیگری از آن را خریدم اما ترجمه جدید آنقدر بد بود که آن را نیمه کاره رها کردم.
«سووشون» سیمین دانشور هم کتاب بسیار خوبیست، دانشور در این کتاب با هنرمندی هر چه تمامتر و با استفاده از توصیفهای زنانه بخشهایی از تاریخ کشورمان را با زبانی غیرتاریخی ترسیم کرده است. از میان رمانهایی که به تازگی خواندهام «خانه ادریسیها» نوشته غزاله علیزاده هم کتاب شاخصی است و ارزش اینکه اوقات فراغتتان را به خواندن آن اختصاص بدهید دارد. توصیفهای ظریف و زنانه در این کتاب هم ردپای پررنگی دارد و خواننده را تا انتهای داستان همراهی میکند. داستان این رمان درباره خانوادهای اشرافی است که همزمان با انقلاب بلشویکهای روسیه، خانه آنان به تسخیر عدهای درمیآید و...
جیغ
این تابلو یکی از گرانترین آثار هنری به فروش رفته در حراجیهای جهان است
محمود مکتبی
منتقد هنری
«جیغ» شاهکار اکسپرسیونیست «ادوارد مونش» است. این تابلو یکی از گرانترین آثار نقاشی کل تاریخ هنر است و جزو 10 تابلوی برتر تمام تاریخ به شمار میآید. در سال 2010 یکی از نسخههای «جیغ» به قیمت بینظیر 120 میلیون دلار در شعبه نیویورک حراجی بزرگ «ساتبی» به فروش رسید.
«مونش» در این تابلو، فردی وحشتزده را در پسزمینهای به رنگ قرمز نشان میدهد که صورتش را میان دو دست گرفته و فریاد میزند. در حال حاضر سه نسخه از «جیغ» موجود است که همگی در نروژ (دو تابلو در موزه «مونک» و سومی در ناسیونال گالری نروژ) نگهداری میشوند.
«مونش» مادرش را در سال 1868 میلادی بهخاطر بیماری سل از دست داد و بعد از او نیز خواهرش درگذشت. پس از مرگ مادرش، پدرمونش این ترس را در ذهن کودکانه او جا داد که اگر به هر طریقی گناه کند، بدون هیچ بخششی محکوم به مرگ و فنا خواهد شد. مونش بعدها در اینباره گفت: بیماری، دیوانگی و مرگ، فرشتههایی بودند که تمام زندگی من را احاطه کرده بودند. یکی از تابلوهای نقاشی مطرح تاریخ هنر را باید شاهکار ادوارد مونش نروژی دانست که چندی پیش، در یک حراجی، به قیمت حدود ۱۲۰ میلیون دلار به فروش رفت. اثری که به قول سینماییها، در ژانر وحشت خلق شده است.