آرزوهای بر باد رفته
محمد بلوری
روزنامه نگار پیشکسوت
قسمت بیست و ششم / قفل ساز سالخورده پشت دروازه انباری زانو زد و گفت:
- غلام جان من هستم رفیق قدیمی تو؟
صدای خسته غلام هفت خط از پشت در به گوش رسید:
سلام مشدی. میدونستم برای نجاتم این پا و اون پا نمیشی. این وقت شب به کمک میآی.
قفل ساز جواب داد: رسم رفاقت این هست دیگه. اما ببینم باز افتادی گیر این مهندس نامرد؟
و با انداختن میلهای در قفل دروازه به تقلا افتاد تا بازش کند.غلام گفت: من هم با شما و قهوه چی عزیز هم قسم شده بودم دیگر دست به مال حروم نزنم. تو و مش رمضان کار شرافتمندانهای دست و پا کردید من هم قسم خوردم نون حروم نخورم اما...
قفل ساز سالخورده که در تلاش برای گشودن قفل در انبار بود گفت:
- غلام جان پسرم من و تو و رفیقمان مش رمضان هم قسم شدیم دیگه دنبال کارهای خلاف نریم؟ دیدی که مش رمضان مرد و مردونه رفت قهوه خونه راه انداخت من هم رفتم دنبال قفلسازی، دنبال نون حلال تو چرا زیر قولت زدی و دوباره گول همین مهندس نامرد را خوردی و افتادی تو کار خلاف؟
این مهندس قلابی چند دفعه هم آمد سراغ من و مش رمضان که دوباره باهاش بیفتیم تو راه نون حروم خوری اما من و رمضان زیر بار نرفتیم تو چرا گولش را خوردی و دوباره افتادی تو خط سرقت؟
غلام از پشت دروازه انباری گفت:
- این نامرد میخواست به گاوصندوق طلا و جواهرات مهسا زن سرهنگ دستبرد بزنه اما نمیتونست رمز گاوصندوق را بشکونه و میدونست تو جمع ما من میتونستم رمزگشایی کنم و به کس دیگهای هم اعتماد نمیکرد. گفتم مهندس این زن به تو اعتماد کرده و اسرار زندگیش را به تو گفته؟ غلام لحظهای خاموش ماند و آنگاه با لحن بیمناکی به قفل ساز فهماند که آیا پسرک به حرفشان گوش میدهد؟
پیرمرد در جواب گفت: میفهمم چی میخوای بگی. من به پسربچه سپردم به بهانه سردی هوا تو ماشینم بشینه تا من قفل را بازش کنم.
غلام گفت: خوب کاری کردی این پسربچه بیگناه چیزی درباره موضوع سرقت نمیدونه آقا مهدی جان.
مهدی قفل ساز گفت: تعریف کن ببینم چطور دوباره تو دام این مهندس هفت خط افتادی و رفتی براش دزدی طلا و جواهر؟ یادت که هست هر دفعه که باهاش همدست میشدیم میرفتیم تو کار خلاف نامردی میکرد و چیزی کف دست مون نمیذاشت.
غلام گفت: حرفهات درست آقا مهدی اما این دفعه به نامردی متوسل شد تا به دامش بیفتم. نوچه هاش نامزدم لیلا را دزدیدند و به گروگان گرفتند. این مهندس قلابی هم پیغام فرستاد که تا گاوصندوق جواهرات مهسا خانم را خالی نکنم لیلا را آزاد نمیکنه من هم از سر ناچاری توبهام را شکستم و رفتم سراغ گاو صندوق زن سرهنگ بازنشسته... نمیدونه زن جوانش یک جنایتکار است.
ادامه روز شنبه


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه
ایران عصر