
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

درباره منشور حقوق شهروندی - 29
تکثر و تنوع رسانهها
محمد فاضلی
استاد دانشگاه بهشتی
من تلاش میکنم هر روز درباره یکی از حقوق تصریح شده در منشور حقوق شهروندی بنویسم. نوشتهها و گفتههای ما درباره حقوق شهروندی در عصری که همگان از طریق شبکههای اجتماعی میتوانند وارد گفتوگوی فراگیر شوند، مؤثر خواهد بود. اگر مایل بودید، شما هم این نوشتهها را با دیگران به اشتراک بگذارید.
روز بیستونهم
ماده 29 - دولت از آزادی، استقلال، تکثر و تنوع رسانهها در چارچوب قانون حمایت میکند. هیچ مقامی حق ندارد برخلاف موازین قانونی برای انتشار یا عدم انتشار اطلاعات یا مطالب درصدد اعمال فشار بر مطبوعات و سایر رسانهها برآید یا به سانسور یا کنترل نشریات و سایر رسانهها مبادرت نماید.
نکته اول درخصوص ماده 29 منشور آن است که تکثر و تنوع رسانهها در زمینه رسانههای سمعی و بصری کماکان محدود باقی مانده و صورتی انحصاری یافته است. رسانههای دیجیتال رقیبهایی با اهمیت فزاینده به حساب میآیند اما کماکان انحصار در رادیو و تلویزیون، نقشی تعیینکننده در فضای رسانهای دارد. دولت به این معنا، قادر نیست از تکثر و تنوع رسانهها بهطور کامل دفاع کند. دولت حتی برای فیلتر کردن رسانههایی نظیر شبکههای اجتماعی نیز تحت فشار است.
غیر از ملاحظات مربوط به قدرت سیاسی و قضایی، رسانهها به جهات دیگری نیز تحت فشار هستند. وابستگی مالی رسانهها به تبلیغات تجاری، آگهیهای شرکتها و سازمانهای دولتی و پیوندهای عمیق میان اصحاب رسانهها با صاحبان قدرت برای تأمین مالی، رسانهها را تحت فشاری ساختاری برای خودسانسوری قرار میدهد. دست رسانهها برای درج هر نوع خبری یا بیان هر نوع اطلاعاتی که حتی از سوی مراجع قضایی نیز پیگیری نمیشود، باز نیست.
فشار بر رسانهها همواره برای سانسور نیست، بلکه گاه در قالب تطمیع و به انحراف کشاندن آنها بروز میکند. رسانهها در معرض فشارهای ناشی از تهدید به قطع همکاری نیز قرار دارند. اخبار و محتوای رسانهای در جامعه ایرانی که سایه سنگین اقتصاد دولتی را بر سر خود دارد، اغلب با سویهای دولتی و مرتبط با دولت و سایر نهادهای حاکمیتی مرتبط هستند. رسانهها به همکاری کردن این نهادها برای ارائه اخبار، گرفتن مصاحبه و سایر صورتهای تولید محتوا نیاز دارند. تهدید به قطع همکاری رسانهای با خبرنگاران و رسانههای منتقد و خاص، بخشی از فرآیند اعمال فشار است.
تهدید به قطع همکاری و عدم ارائه اطلاعات بالاخص در جامعهای که قانون انتشار و دسترسی آزادانه به اطلاعات اجرا نمیشود، حیات رسانه را با خطر مواجه میکند.
شرایط کاری اصحاب رسانه نیز عامل دیگری برای فشار ساختاری بر رسانهها برای خودسانسوری است. تضمیننشده بودن جایگاه شغلی خبرنگاران و روزنامهنویسان، آنها را در مواجهه با مسائل محافظهکار میسازد. این واقعیت که روزنامهها در صورت بروز تخلف یا جرم مطبوعاتی به کلی توقیف میشوند و مجازات فقط منحصر به نویسنده یا مسئول متخلف نمیشود و حیات رسانه کلاً در مخاطره قرار میگیرد، فضایی از محافظهکاری بر رسانهها حاکم میکند.
آنچه گفته شد نشان میدهد فشار و سانسور در حوزه رسانهها فقط محصول قوه قهریه و قضایی نیست، بلکه عواملی ساختاری نیز بر محافظهکاری، سانسور یا خودسانسوری رسانهها مؤثر است. کنترل مطبوعات فقط با فرآیندهای قضایی نیست.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

شکوه مقیمی
نه شاعر عزیز! امروز روزِ «یازدهم» بهمن ماه است، ما بهتزدگان، نه راز فصلها را میدانیم و نه حرف لحظهها را میفهمیم، تنها میدانیم نجاتدهندگان در گور خفتهاند... در گورهایی به عمق آوار، به طول تاریخ و به عرض عزا، عزایی عمومی به حجم دل تو ای «ایرانه خانوم زیبا، دق که ندانی که چیست...»
در این لحظههای متروک، وقتی میشنوم «چه مردمانی در چهارراهها نگران حوادث اند» و «همیشه در حواشی میدانها ایستادهاند و خیره گشتهاند» پیامبران شاعر بیشتر باورم میشوند، برای همین به شعر پناه میبرم، از شعری به شعری دیگر میروم و برای شعر مینویسم، برای شعری که سیاوشان زمانهام در صبحگاه پنجشنبهای غبارآلود سرودهاند، برای مرثیهای که تا زمین به چرخش و زمان به گردش باشد ادامه خواهد داشت. شعری از جنس غرابت، واژههایی کمیاب که با خون نوشته میشوند آن هم در روزگاری که «کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.» در این روزگار وقتی خودت را ، تنت را و دلت را اینگونه به دریای شررانگیز و مواج آتش میزنی، حتماً سودایی در سرداری که از سویدای جانت میجوشد، قل میزند، میریزد در خونت، جاری میشود در رگهایت و پاهایت دیگر توان مکث ندارند، میدوی به سمت فاجعه، که بار فاجعه را از دوش «دیگری» برداری، چرا که کبوتر ایمان هنوز از قلب تو نگریخته و باورداری اگر قامت خودت زیر فشار آوار خم شود بِه که قامت دیگری، حالا بگو «چگونه میشود به آن کسی که میرود اینسان صبور، فرمان ایست داد؟»
30دیماه 95، مرا به 5 دیماه 82 برد، جایی که آوار، شهری را تبدیل به عدد و رقم کرد، رقمی به وسعت بم، «یک» شهر زیر آوار دفن شد. این کوچکی و بزرگی اعداد نیست که آزردهات میکند، خیالت نگران میشود که شاید روزی هم تو و عزیزانت در حجم اخبار تنها یک عدد باشید. آری، این پتک ماهیت اعداد است که در سرت میکوبد و زنگ صدایش آزردهات میکند. وجه شباهت این مسیر 13سال و 25 روزه، برای من تنها همین ویرانی و خرابی و اعداد پیدرپی نبود، مدام از خود پرسیدم چند نفر آتشنشان، پس از فاجعه بم تصمیم گرفتهاند این شغل را برگزینند؟ ترس از مرگ را چگونه و در کدام نقطه از وجودشان از جان تکاندهاند؟ مگر چه چیزی در مقابل جان آدمیزاد با ارزشتر است؟ در مقابل خانواده و فرزندانت؟ اینجاست که عبارت «از جان گذشتگی» زاده میشود! این سیاوشان معاصر آتش را نشانه میروند یا آتش آنها را؟ آنها که آبرویشان آتش بر گونههای ارغوان انداخته است.
بیشترین شعری که این روزها ورد زبانم شده است یادگار «م.امید» است در «فریاد»ش که میگوید: «من به دستان پر از تاول، این طرف را میکنم خاموش، زان دگرسو شعله برخیزد، به گِردش دود» و بیشتر میفهمم که آتش واقعی در زندگی بازماندگان این ناگوارْحادثه افتاده و تا سحرگاهان کداممان دانستیم که بودشان نابود شده است؟ و بیشتر میفهمم «در یک چشم به هم زدن» اصلاً یعنی چه! میفهمم گیجی حاصل از هجمه این مصیبتها روی شانههایمان چقدر سنگینی میکند! و این سؤال میشود خوره جانم، سؤالی که شاید جوابش در گلوی مادری گیر کرده باشد، اینکه اگر من روزی مادر شوم، من که آتش واهمه تاریک و گنگ کودکیام تاکنون بوده و هست، فرزندم تصمیم به آتشنشان شدن گرفت، تصمیمش را برمیتابم یا نه؟ آیا طاقت چنین دل نگرانی را در خویش اندوختهام؟!

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

غزلى براى تجلیل از آتشنشانان شجاع و دیگر جانباختگان در حادثه پلاسکو
در سوک بینشان
روحالله صادقلو
بى تو غمین و دل نگرانم، نیامدى آرام بخشِ روح و روانم، نیامدى
اى قهرمانِ جان به کف طعمه حریق آتش زدى به خرمن جانم، نیامدى
پروانه وار رفتى و بال و پرت بسوخت اى شمع سان نور فشانم، نیامدى
هر لحظهام چو سال شد و جان به لب شدم پیر آمدم ز انتظار و جوانم نیامدى
پژمرد بى تو باغِ امید، اى امید دل بى سایهام، تو سرو روانم، نیامدى
باد خزان وزید به گلزار و گلشنم اکنون من از خزان زدگانم، نیامدى
ویران شد آشیانهام اى بلبلِ خموش لکنت گرفت نطق و بیانم، نیامدى
در غیبت وجود تو بس ناله کردهام خشکید ناى و حلق و دهانم، نیامدى
مى جستمت مدام ز آوار و خاک و سنگ کز دود و آتشت برهانم، نیامدى
عاجز شدم ز کندن و تیرم به سنگ خورد بیهوده گشت سعى چنانم، نیامدى
گفتى به جد که کار من آتشنشاندن است آتش بریده صبر و اَمانم، نیامدى
خود بارها شدست که آتشنشاندهاى این بار از چه در پى آنم نیامدى
گویند قامت تو به آتشنشانده شد! مغلوب شعله گشتهاى به گمانم!، نیامدى
گرچه ستاره مى چکد از جسم پَرپَرت اى کوکب منیر شبانم، نیامدى
تا فرش پر ز عطر شود بى مکان شدى! اى پاکباز عرش مکانم، نیامدى
ما را دلى نمانده که همراه برده اى دیگر به خیل دلشدگانم، نیامدى
همراه جسم پاک تو جان و دلم گداخت زان داغ تفته در غَلَیانم، نیامدى
روحت رَهید از تن و در لامکان رسید من مشتعل به حبسِ مکانم، نیامدى
درماندهام تا که چه گویم به کودک خُرد و یتیم و تازه زبانم! نیامدى
اى طایر به دل نشسته و اى سرو قامتم بیرون ز عمقِ این دل و جانم نیامدى
کى مى رود ز خاطرم این روزهاىِ تلخ تا حشر با من است آه و فغانم، نیامدى
عصرِ سهشنبه، جان به لب آمد ز انتظار از ظهر پنجشنبه مرثیه خوانم، نیامدى
با سالکان کوى نشستم به یاد تو در «کوه نور» فاتحه خوانم، نیامدى

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

سی و هشت سال پس از؛ ورود تاریخی امام خمینی به میهن
تصمیمِ سرنوشت ساز
محمد علی خسروی
معاون پژوهشی سابق
مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی
دوازدهم بهمن در تاریخ ایران روزی تاریخی و غیر قابل تکرار است. اگر بخواهیم عظمت و حساسیت آن روز را درک کنیم باید به شرایط سال 57 و اوایل بهمن ماه برگردیم. امام خمینی تصمیم میگیرد به ایران بازگردد. به کشوری که دولت، ارتش و تمام قوای آن در اختیار و فرمان حکومت پهلوی است. امام میخواهد با پای خود و با دست خالی به میان دشمن مسلح برود. حتی همراهان امام هم با این تصمیم مخالف بودند. احتمال ربودن هواپیما و بردن آن به یک کشور دیگر حتی سرنگون کردن آن اصلاً بعید نبود. امریکائیها مایل بودند امام دیرتر به تهران بیاید تا فرصتی برای طراحی کودتا داشته باشند. کارتر رئیس جمهوری امریکا از ژیسکاردستن رئیس جمهوری فرانسه خواسته بود امام را معطل کند. اما آن چیزی که امام را مصمم به آمدن کرد اصرار به نیامدنشان بود. امام خمینی خودشان میفرمایند:
«... اینها باز کوشش کردند حتى به وسیله رئیس جمهوری فرانسه به من پیغام دادند که شما حالا زود است بیایید، به طور دلسوزى مثلاً! از طرف امریکا پیشنهاد کردند که حالا شما چند وقتى بایستى بمانید؛ حالا زود است رفتن شما! از طرف ایران باز همین معنا را گفتند؛ بعضی افرادى که از همین طوایف بودند باز همین پیشنهاد را مىکردند. و همین پیشنهاد اسباب این شد که من قصد کردم بیایم، هر چى مىخواهد بشود بشود! من فهمیدم که این مسأله یک مطلبى است.»(صحیفه امام، ج6، ص 231)
حضرت امام خمینی(ره) که از لحاظ هوش سیاسی نابغهای کم نظیر بود از اصرار امریکاییها به نرفتن به ایران پی به نقشه آنها برده بود. ازاین رو تصمیم تاریخساز خود را گرفت. با هواپیمایی که 150 مسافر داشت (120 خبرنگار و 30 نفر از همراهان امام) راهی ایران شد. و ایثارگرانه هرگونه خطر را برای نجات ملت ایران بهجان خرید. ایشان میفرماید:
«...آن وقت هم فعالیتها شروع شد به اینکه شما نیایید به ایران. به وسیله دولت فرانسه براى ما آوردند خواندند که شما حالا نیایید ایران؛ و حالا اسباب چه هست و چه مىشود. و اگر شما بروید به ایران، حمام خون راه مىافتد! و از این حرفها زیاد زدند. و این اسباب این شد که من در ذهنم آمد که رفتن ما به ایران براى اینها یک ضررى دارد! اگر چنانچه نفع داشت برایشان و مىتوانستند که ما وقتى رفتیم ایران فوراً ما را توقیف کنند، این حرفها را نمىزدند، مىگفتند بیایید ایران. ما راهی شدیم و آمدیم. و خداى تبارک و تعالى در همه این مسائل از اول نهضت تا حالا با ما و با شما و با ملت ایران همراهى فرمود.» (صحیفه امام، ج10، ص: 198) «آنها مىخواهند من را آنجا نگه دارند و از اینجا توطئهها را تقویت کنند به طورى که دیگر هیچ نتوانیم کارى کنیم. من اعلام کردم که خواهم رفت. آنها بستند فرودگاهها را. همه فرودگاهها را بستند. ما صبر کردیم گفتیم که وقتى فرودگاه باز شد مىرویم؛ باز بستند. باز گفتیم وقتى باز شد مىرویم. آنها دیدند که خوب، بالاخره نمىشود تا آخر بسته باشد؛ ارعاب کردند. از این کارها. ما آمدیم. و وقتى که وارد شدیم- البته مرهون عواطف ملت ایران هستیم که از همه اطراف و اکناف آمده بودند...» (صحیفه امام، ج6، ص 231)
یکی از عوامل مهم موفقیت امام خمینی این بود که در لحظات مهم و سرنوشت ساز با بهرهگیری از روشنبینی و هوش سرشار خود که با اعتقاد راسخ به خالق هستی و ایمان محکم و توکل بر خداوند همراه بود قاطعانه تصمیم میگرفت و فرصت تفکر و توطئه را از دشمن سلب میکرد. در طول مبارزات ایشان نمونههای فراوان و جالبی را میتوان از تصمیمات بهنگام و مؤثری را برشمرد که اگر هر یک از آنها انجام نشده بود انقلاب با شکست قطعی مواجه بود.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

اکبر زنجانپور
کارگردان و بازیگر
نگاه به زندگی از صحنه
به بهانه نکوداشت دکتر علی رفیعی
در آیین اختتامیه جشنواره تئاتر فجر
صحنه را باید درست دید و ظرفیتهای آن را شناخت، صحنه جایی نیست که چند پروژکتور روشن میشود، صحنه جای بازآفرینی زندگی است. دکترعلیرفیعی نگاه کردن از طریق صحنه به زندگی را در سالهای متمادی پیشنهاد داده و اجراهای درخشانی داشته است. دکتر رفیعی جزو هنرمندان شاخص این مملکت است که از طریق اجراهایش خیلی چیزها مثل طراحی، جهانبینی و نگاه متعالی به صحنه را به دیگران آموخته است. من در سال 80 در یکی از اجراهای او به نام «شازده احتجاب» بازی کردهام، آن نمایش در تالار وحدت اجرا شد و من به آن اجرا و نقش شازده احتجابی که بازی کردم میبالم و به دلیل تمام نوآوریهایی که دکتر رفیعی دارد تجربه بسیار خوبی برای من بود و به منِ نوعی کمک کرد تا صحنه را آن گونه که هست ببینم. علی رفیعی به معنای واقعی یک هنرمند است، هنرمند باید هر دقیقه به شکلی درآید، هنرمند همان بت عیار است. او نمیتواند اسیر روزمرگی شود و امروزش مثل دیروزش باشد. او حالوهوایش با دیگران متفاوت است. هنرمند ممکن است چهار روز برود تا ته دره و چهار روز بعد در اوج باشد و اگر به او پر و بال داده شود همواره در اوج و پرواز خواهد بود. هنرمند تا موقعی که میتواند کار کند باید فعالیت داشته باشد. امثال دکتر رفیعی زندگی درخشانی داشتهاند و کارهای زیادی کردهاند و سطح هنر و فرهنگ این سرزمین را بالا بردهاند، ما چگونه به خودمان اجازه میدهیم که کار کردن آنها را متوقف کنیم؟! برای آدمهایی مثل علی رفیعی و زندهیاد رکنالدین خسروی و دیگر بزرگان دم غنیمت است، این آدمها تکرار نمیشوند، ما چطور میتوانیم به آنها بگوییم شما فعلاً کار نکنید؟!
ما برای مرگ دیگران نباید عزا بگیریم چراکه مرگ حق است و همه ما میمیریم. بلکه آنجایی با ارزش است که ما هنوز داریم زندگی میکنیم و استعداد و توان جسمی برای فعالیت داریم که آن زمان نباید از ما دریغ شود که اگر شد باید افسوس بخوریم. قدر زندگی را باید دانست، باید آن را حسابی معنا کرد که متأسفانه ما این کار را بلد نیستیم. اینکه آدمها با تجربههای درخشانشان کار نمیکنند و ممنوع الفعالیت میشوند چیزی جز حسرت برای ما به بار نمیآورد.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

پروازِ «پرندههای کاغذی» به یاد حسن حاضرمشار
همزمان با دومین سالگرد درگذشت هنرمند خودآموخته حسن حاضرمشار، پرفورمنس «پرندههای کاغذی» توسط الهام پویان امروز ساعت 15:30 در رواق فرهنگستان هنر واقع در خیابان ولیعصر، تقاطع خیابان طالقانی، شماره ۱۵۵۲ برگزار میشود.
نشست «تاریخنگاری انقلاب اسلامی»
نشست بررسی و نقد کتابهای «تاریخنگاری انقلاب اسلامی» با حضور سینا فروزش ، علیرضا بهرامی و محسن کاظمی امروز ساعت 14:30 در معاونت فرهنگی جهاد دانشگاهی واقع در خیابان انقلاب، خیابان فخررازی، خیابان شهدای ژاندارمری، شماره 72 برپا خواهد شد.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

فریور خراباتی
دکتر روحانی در توئیتی به صورت غیرمستقیم خطاب به اقدامات اخیر دونالد ترامپ که نرسیده اعلام کرده«دیوار بین مکزیک و امریکا خواهد کشید!» نوشته: «دیوار برلین هم فروپاشید» و از این صحبتها.به عقیده بنده واکنش دونالد ترامپ به این توئیت بدین صورت خواهد بود؛
الف- ایشان هنوز از تلفن همراه اندروید استفاده کرده و حاضر به عوض کردن آن نیستند.در باور ایشان تلفن همراهی که کاخ سفید به ایشان میدهد کمی پیشرفتهتر از نوکیا 1100 است و نهایتاً یک چراغ قوه و یک«مار بازی» دارد که اصلاً حال نمیدهد، در نتیجه قانون ممنوعیت ورود افرادی که بازی«انگری بردز» را خوب بازی نمیکنند را امضا میکند. بنابراین مشغول بازی«انگری بردز» شده و توئیت دکتر روحانی را نمیخوانند.
ب- در پاسخ به این توئیت، دونالد ترامپ در توئیتی مینویسد: «جاخا تسمهچتر شماهخی» بعد از ملانیا میپرسد: «تو فهمیدی من چی نوشتم؟» ملانیا هم متوجه نمیشود و ترامپ لبهایش را غنچه کرده، با او قهر میکند و قانون ممنوعیت ورود هرکس که نامش«ملانیا» ست را به کنگره میدهد.
ج- دونالد ترامپ متوجه میشود که کیبورد تلفن همراهش به زبان فارسی است و در نتیجه از یکی از مشاوران خود میپرسد: «این چطوری انگلیسی میشه؟» و در نهایت پاسخی میدهد که ترجمه آن به فارسی این است: «خب من یه دیواری میسازم که نشه خرابش کرد، دو جداره، وسط پشم و شیشه! یه جوری عایق میشه که آهنگهای رپ آلبوم بعدیام رو همونجا...» بعد از مشاور خود میپرسد: «این چرا ناقص ارسال میشه؟ این چرا ناقص ارسال میشه؟» در نتیجه قانون منع ورود هرکس که میتواند حرفهای خودش را به صورت منطقی و در دو جمله نهایتاً به مخاطب منتقل کند را امضا میکند.
د- در نهایت دونالد ترامپ متوجه میشود که در توئیتر آخرش 140 کاراکتر میتواند بنویسد در نتیجه این شرکت را میخرد و به جای آن«ماستبندی جیک جیک کن و برادران» را راهاندازی میکند و قانون منع«جیک جیک کردن» را امضا میکند!

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

مهرداد حجتی
روزنامه نگار
از اینکه بارها بگویم من چرخ پنجم هستم خسته نمیشوم.چون بالاخره باید خودم را معرفی کنم. شما هم همین کار را میکنید لابد وقتی به جایی وارد میشوید و میخواهید خودتان را معرفی کنید. اما راستش نگران آن تعداد از افرادی هستم که از معرفی مکرر من توسط خودم خسته شدهاند. به همین خاطر بعضی وقتها به خودم میگویم بیا از خیرش بگذر و برو سر اصل مطلب. اما بعد به خودم میگویم یعنی چه مرد حسابی آمدیم و مخاطبی برای نخستین بار خواننده این ستون بود آنوقت چه؟ بعد زانوهایم سست میشود و مقاومتم را در برابر وسوسه معرفی خودم از دست میدهم و تصمیم میگیرم بار دیگر خودم را معرفی کنم. که مثلاً بگویم:اسمم چرخ پنجم است.اما چرخ نیستم. همه ویژگیهای چرخ پنجم بودن را دارا هستم که دیده نمیشوم، به حساب نمیآیم مگر در روز مبادا. مرا البته مانند چرخ پنجم توی صندوق عقب ماشین نمیگذارند، اما احساسی که از بیتوجهی در جامعه به من دست میدهد مرا به این باور که بسیار به همان وضع شبیهم رسانده است. تعجب هم ندارد که اسمم شده چرخ پنجم! لابد در جَبینَم چیزی دیده بودهاند که نامم را گذاشتهاند چرخ پنجم! بگذریم از این حرفها برویم سر بحث امروز که باز هم طبق معمول روی تراس بین دو همسایه بالایی و پایینی درگرفت. من هم بیجلب توجه آن وسط ایستاده بودم، فقط گوش. چون خودتان بهتر میدانید که اصلاً به حساب نمیآیم چه رسد به اظهار نظر و این حرف ها. بالایی با همان سر و وضع همیشگی با ربدوشامبر و سیگار برگ داشت میگفت: «چپ بود یا راست؟» و پایینی با سر و وضع ساده همیشگی گفت: «نه چپ، نه راست. فقط میانه بود.» بالایی گفت: «مگر میانه هم داریم؟!» پایینی گفت: «میانه به این معنا که نمیخواهد چپ باشد یا راست. قصدش میانه روی بود. انتظارش هم از همه فعالان سیاسی همین بود.» بالایی گفت: «یعنی هم چپها میانه شوند و هم راستها؟! آنوقت دیگر چپ و راست معنی نمیدهد؟» پایینی گفت:«منظورش تعطیلی چپ یا راست نبود، بلکه میانه روی در رفتار سیاسی بود. پرهیز از تندروی.» بالایی گفت: «یک جاهایی تندروی لازم است.» پایینی گفت: «تندروی هیچوقت لازم نیست. میشود اینگونه تعبیر کرد که میخواهی بگویی یک جاهایی «ستیز» لازم است.» بالایی بلافاصله گفت: «دقیقاً.» پایینی گفت: «اما ستیز برای تعادل در برابر سازش آمده است و این دو حکم دو پِدال دارند برای تعادل در حرکت سیاسی.» بالایی با تعجب گفت: «تعادل؟» پایینی با خونسردی گفت: «بله، تعادل.» بالایی با تردید گفت: «پس تکلیف آنهایی که این نظر را قبول ندارند چه میشود؟» پایینی با همان وضع گفت: «می توانند در نظرشان بازنگری کنند.» بالایی گفت: «اوایل راست نبود، این اواخر چپ؟» پایینی با تبسم گفت: «فقط یک میانه رو.آنهم یک میانهرو تأثیرگذار. نه راست، نه چپ.» بالایی با سماجت گفت: «مگر میشود یک عمر میانهرو بود؟» پایینی گفت: «چرا نمیشود؟» بالایی گفت: «لابد میخواهید بگویید مثالش همین آقای هاشمی رفسنجانی؟» پایینی با همان تبسم گفت: «مگر غیر از این است؟» باز هم طبق معمول بالایی بیتوجه به حرف پایانی پایینی بیهیچ خداحافظی رفت. پیش از رفتن هم ته سیگارش را به سویی انداخت. پایینی هم که دیگر به این وضع عادت کرده لبخندی زد و رفت. من ماندم و هوای غبار آلود دود گرفتهای که رفته رفته به شب منتهی میشود. با خود میاندیشم؛ آیا میشود چرخ پنجم میانه بود؟

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

نشست هفتگی شهر کتاب امروز ساعت ۱۶:۳۰ به نقد و بررسی کتاب «یادداشتهایی درباره کافکا» نوشته تئودور آدورنو با ترجمه سعید رضوانی اختصاص دارد که با حضور مصطفی مهرآیین و سعید رضوانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب واقع در خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر(بخارست)، نبش کوچه سوم برگزار میشود.

ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
-
یک نکته از هزاران
-
نجاتدهندگان در گور خفتهاند
-
شعر
-
عکسنوشت
-
صحنه
-
سهشنبه بازار فرهنگ
-
سلام به دونالد ترامپ شان!
-
پدالِ تعادل!
-
نقد و بررسی کتاب «یادداشتهایی درباره کافکا»
